هایپرکلابز : از همان نامه اولی که سیدمرتضی آوینی برای حاتمیکیا نوشت و با آن جملات و تعابیر نغزی که در وصف او به کار برد، داستان ابراهیم حاتمیکیا آغاز شد. او به کارگردانی فراتر از آثارش تبدیل شد و این را از همان فیلمهای اولش میشد فهمید.
هر فیلمی که ابراهیم حاتمیکیا میساخت به مثابه کودکی تازه متولد شده از او بود که خصلتهای فردی و روح زمانهای که او در آن زندگی میکرد در وجود این مخلوق تازه نمود پیدا میکرد. این بحث تازهای نیست که ابراهیم سینمای ایران در هر فیلمی که میسازد تکهای از وجود خود را در آن مینهد و ققنوسوار در فیلم جدید دیگری متولد میشود.
این ویژگی ابراهیم حاتمیکیا را باید در بین همه فیلمسازان وطنی، یگانه دانست. کارگردانی که با هر فیلمی که میسازد انگار کودتایی علیه خود به راه انداخته و بیواهمه از آنچه ممکن است با این اثر تازه برایش رخ دهد خود را به دل ماجرایی تازه میبرد و داستان صفبندی در مقابل او یا حمایت از او تکرار میشود.
به غیر از عدهای از طرفداران همیشگی حاتمیکیا، حامیان و منتقدان او با هر فیلم جدیدی که میسازد، تغییر میکنند و جملات و سخنان طوفانی حاتمیکیا نیز فصل تازهای را در مقابل همه دوستداران و منتقدانش میگشاید. همه این ویژگیها او را به کارگردان بیبدیلی تبدیل کرده است که فراتر از آثارش میایستد و در کشف و شهود دائمی در اندیشه و تفکر خویش، گاهی روایتگر «تردید» میشود
و گاهی نیز به «یقینی» استوار و محکم میرسد و همین او را به فیلمساز پر نوسانی تبدیل کرده که بعد از ساخت بهترین آثارش، به کارگردان فیلمهای معمولی که نشانههای صلابت و اقتدار گذشته در آنها کمرنگ شده، تبدیل میشود و به ناگاه بعد از ساخت ضعیفترین فیلم خود، شاهکار جدیدی را خلق میکند.
همه اینها حاتمیکیا را به کارگردانی غیر قابل پیشبینی تبدیل کرده است که برای قضاوت درباره او تا خلق اثری تازه باید صبر کرد؛ قضاوتی که تنها تا فیلم بعدی او اعتبار دارد و با ساخت فیلمی جدید ممکن است بیاعتبار شود و انگار این تنها خصلت قطعی در کارگردان بزرگ عصر ماست.
* چ مثل چمران
شهید مصطفی چمران را باید یکی از نوادر روزگار به حساب آورد؛ شخصیت، روحیات و داستان زندگانی او از وی شخصیتی پیچیده و چند بعدی ساخته که در هیچ چارچوبی نمیگنجد.
نگاه به هر فصل از زندگانی چمران، دریچهای نو به روی انسان میگشاید که برای درک آن باید به اندازه چمران اخلاص و ایمان داشت. چمران، دانشمند و استاد دانشگاه است؛ چمران، یک متفکر و اندیشمندی مسلمان است؛ چمران، نگاهی شاعرانه و عارفانه دارد و مناجاتهایی عمیق و سوزان را از دل میسراید؛ چمران، چریک و مبارزی مسلح است؛ چمران، با دیدن یک گل به فکر فرو میرود و عکاسی طبیعت میکند؛
چمران، وزیر دفاع و بنیانگذار ستاد جنگهای نامنظم است؛ چمران، نقاش است؛ و همه اینها خبر از انسانی چند وجهی و فراتر از چارچوبهای شناخته شده میدهد؛ چمران، میتواند به یک زندگی آمریکایی به بهترین شکل آن دست یابد اما درست در همان روزها در نیایشهای خود مینویسد: «عالم و مافیها مرا راضی نمیکند.»
چمرانی که میتواند به یک دانشمند برجسته تبدیل شود، دست از تعلقات دنیوی میشوید و به مصر و لبنان و ایران میرود و تبدیل به یک چریک و مبارز مسلح میشود تا به حرکتهای مسلمانان در خاورمیانه کمک کند و تا روز شهادتش بر این عهد باقی میماند؛ چمران، انسان توقف نیست، دائم در حال حرکت به سوی نقطهای متعالیتر است؛ آرمان و کیمیایی که یافته است را فراتر از هر چیز دیگری میداند؛
از اعضای نهضت آزادی است اما هرگز در آن متوقف نمیماند حتی به خاطر آرمان مقدسش، تن به جدایی از همسر و فرزندانش میدهد و روح بیقرار او در راه استیلای آن آرمان لحظهای آرام نمیگیرد و همه اینها از او انسانی ساخته که گویی در نقطهای رفیع ایستاده است و از آنجا به دنیا نگاه میکند و امید به روزی دارد که «ز هر چه رنگ تعلق گیرد» رهایی یابد
و به وصال معبود و معشوق خود برسد و این نگاهِ چمرانی است که تمام و کمال طعم زندگی را چشیده است اما این آن چیزی نیست که او را راضی کند و دریافته تمام تلاشها باید برای دیدن آنچه نادیدنی است باشد و سرانجام نیز اوج میگیرد و به افسانهها رنگ واقعیت میبخشد.
* «چ» با شکوه
و حالا کارگردانی بزرگ، قصد روایت فیلم انسانی بزرگ را دارد؛ حاتمیکیا خوب میداند که گفتن از چنین انسانی در یک فیلم سینمایی دو ساعته کار سادهای نیست و باید دست روی مقطعی بگذارد که توانایی نشان دادن این حجم از بزرگی را داشته باشد. قصهای که هم به وجوه عارفانه و انسانی بپردازد و همینطور نشاندهنده ایمان و شهامت باشد؛
هم از وطن و دفاع مقدس گفته باشد و هم به عفریت جنگ و زیبایی صلح پرداخته باشد؛ داستانی که کرامت انسان و مردم در تقابل با آرمان و ارزش قرار نگیرد و چه زیبا ما را در این سفر بلند با خود همراه میکند.
قصه حاتمیکیا، برگ دیگری از رشادت و شجاعت مردمان این سرزمین است و حاتمیکیا نیز بار دیگر به باورهای خود، ارزشها و مردم سرزمینش ادای دین میکند؛ این بار با قصهای که هم بار دراماتیک دارد و هم حرفهای زیادی برای گفتن.
فیلمی که نه تنها در محتوا که در فرم هم یک اتفاق بینظیر و اثری درخشان است و فصل نوینی در این سینما را نوید میدهد.
فیلم حاتمیکیا اگر چه بسیار مدیون جلوههای ویژه و تکنیک است اما هرگز به تسلیمی محض در برابر فرم و تکنیک در نمیآید بلکه حاتمیکیا تکنیک را در خدمت اثر میآورد و از آن در جهت ارتقای فیلمش بهره میبرد.
اساساً با فیلمشناسی ابراهیم حاتمیکیا به این نتیجه میرسیم که سینما برای او هدف نیست بلکه ابزاری است برای بیان تلاطمهای درونیاش و «چ» نیز از همین قاعده پیروی میکند.
پروژه بزرگ و سنگین «چ» مانع از بروز استعداد طبیعی کارگردان نمیشود و دکوپاژهای و میزانسنهای دقیق و بستن نماهای به غایت صحیح سینمایی تصاویر فیلم «چ» را چشمنواز کرده است.
نگاه کنید به نماهای دوربین در حال حرکت قبل از ورود چمران به قبرستان؛ به سکانسی که چمران، گاری حامل مجروحان را حمل میکند یا نمای بسته از مهر و سجاده و اسلحه را؛ و همه اینها را بگذارید کنار طرز استفاده از موسیقی متن؛ حاتمیکیا را باید استاد استفاده از موسیقی فیلم دانست.
بیشک موسیقی در هیچکدام از فیلمهای وطنی به اندازه فیلمهای حاتمیکیا عمیق و تأثیرگذار نیستند. موسیقی فیلمهای حاتمیکیا در درستترین زمان خود و به طرز اعجابآوری بر پس زمینه تصاویر فیلم شروع به نواخته شدن میکنند و با درگیر کردن مخاطب، به درام تأثیری دوچندان میبخشند و موسیقی فردین خلعتبری برای «چ» نیز از همین جنس است.
در بعضی از سکانسها همنشینی موسیقی و تصویر به قدری تأثیرگذار از کار درآمده که انگار جدایی این دو از هم، تأثیر دیگری را خنثی میکند؛ اگر تصویر نباشد مانند کوک نبودن سازهاست و اگر موسیقی نباشد، زبان فیلم الکن میشود و گاه موسیقی به سان چندین دیالوگ نغز و پر معنی گویای حرفهای بسیاری است.
حیف است اگر به بازی درخشان مریلا زاعی اشارهای نشود؛ انگار زارعی پس از سالها بازیگری، هر چه در توان داشته برای ایفای «هانا» این زن کُرد که نمیخواهد نیمی از زندگی و هویت خود را به نابودی و فراموشی بسپارد، گذاشته؛ اولین سکانس بازی او را به یاد بیاورید و گفتوگویش با شوهرش «سیروان» را؛ فقط باید گفت که این نقشآفرینی در اوج پختگی و اثرگذاری است؛ در قلهای که فقط پس از سالها تجربه و ایمان به نقش میشود از دل آن چنین جواهری را بیرون آورد.
* چمرانِ حاتمیکیا
تقابل میان عقل و دل، جانمایه بیشتر آثار حاتمیکیا است؛ در فیلمهای حاتمیکیا یک طرف عقل میایستد و انذار میدهد و در طرف دیگر دلی است که بیپروا سخن میگوید؛ عقل و دل هر کدام در جبههای ایستادهاند و به مقابله میپردازند اما «چ» برگ جدیدی از داستان عقل و دل در فیلمهای حاتمیکیا است.
این بار عقل و دل نه در مقابل هم بلکه در کنار یکدیگر و در یک جبهه بر علیه خصم میجنگند. تیمسار فلاحی و اصغر وصالی و چمرانِ حاتمیکیا هر سه در یک جبههاند و به مثابه مکمل برای دیگری عمل میکنند. اصغر وصالی، رزمنده دلدادهای است که شور شهادت دارد و فرماندهای است که دل تنگ و نگران همرزمان شهیدش است.
وصالی حتی برای لحظهای حاضر به تسلیم و عقبنشینی نیست و حتی با بیست نفر در مقابل «بزرگترین ارتش خاورمیانه» ایستاده است؛ او از خطر کردن نمیهراسد و بیپروا سخن میگوید؛ برای دفاع تا آخرین قطره خون آماده است و جنازه پاسداری که در خشاب اسلحهاش فشنگ باشد را «ننگ» میداند و نگران قضاوت درباره «سرباز خمینی» است.
چمرانِ حاتمیکیا نیز اگرچه آرام و صبور است و برای مذاکره آمده و جنگ را آخرین راه حل میداند اما هیچگاه در مقابل وصالی نمیایستد، بلکه در کنار اوست.
وقتی وصالی اسلحه را کنار سجادهاش میگذارد، او هم اسلحه به دست میگیرد؛ چمران و وصالی هر دو نگران یکدیگرند؛ هر دو برای صلح و یک آرمان میجنگند و در نهایت نیز مثل همان دیدار اول در خانه پاسدار، یکدیگر را به آغوش میکشند؛ عقل و دل نه در مقابل هم که در کنار یکدیگرند؛ عقل، مانع دل نمیشود و دل به آنجا میرود که عقل میگوید.
* فصل مشترک چمران، حاتمیکیا، چ و چمرانِ حاتمیکیا
حلقه واسط میان خالق و مخلوق، میان حاتمیکیا و چ و چمرانش فقط یک نام است: خمینی. این همان فصل مشترکی است که به وصال آنها میانجامد. چمرانِ واقعی و چمرانِ حاتمیکیا هر دو دلداده یک نامند. این را از چالشیترین و بحثبرانگیزترین دیالوگ «چ» - آنجا که اصغر وصالی از چمران میپرسد چمرانِ بازرگان یا چمرانِ خمینی ـ میتوان فهمید.
اما چرا کارگردان خودش را در معرض چنین سؤالی قرار میدهد؟ کارگردان میتوانست به سادگی از طرح چنین چالشی حذر کند.
چمرانِ حاتمیکیا میتوانست در مقابل این پرسش نیز مانند وقتی که دکتر عنایتی از او سؤال میپرسد سکوت کند اما او راه دیگری را برمیگزیند؛ انگار اصغر وصالی در آن لحظه نه از چمران، بلکه از حاتمیکیا چنین پرسشی را مطرح میکند.
کارگردان طغیانگر سالهای دور و محافظهکار سالهای نزدیک، خودش را پای میز محاکمه مینشاند و اصغر وصالی به نمایندگی از عباس و حاج کاظم و سعید از کرخه تا راین و خیلیهای دیگر این پرسش چالشی را از او میپرسد و در آن لحظه تاریخی که همه چشم دوختهایم به لبان چمرانِ حاتمیکیا او هوشمندانه جواب میدهد: «خمینی هم سرباز خداست.»
و این یعنی تمام! جواب چمرانِ حاتمیکیا آن جمله معروف امام را تداعی میکند که: «همه ما سربازان اسلام هستیم و من امیدوارم در آن کتابی که بناست اسم سربازها را بنویسند، اسم ما را هم به نام سرباز بنویسند.» چمرانِ حاتمیکیا هم سرباز خداست؛ مثل خمینی و همه سربازانش.
* کلام آخر
حاتمیکیا در «چ» به سراغ یکی از شخصیتهای مهم انقلاب میرود؛ از فجایع جنگ و ستمی که بر این مردم رفته است سخن میگوید؛ روزهای سخت تاریخ انقلاب را روایت میکند و جنایتها و فجایعی که گروههای مسلح جداییطلب در حق این مردم و انقلاب روا داشتهاند را به تصویر میکشد؛ و پس از سالها در سینمای ایران در دههی 90 بار دیگر، نام و یاد امام را زنده میکند. آخرین باری که با چنین شکوه و صلابتی نام خمینی را در سینما شنیدیم به یاد ندارم.
تقدیر چنین بوده است که پس از سالها که از نمایش فیلم «از کرخه تا راین» با آن سکانس به یاد ماندنی به تصویر کشیدن مراسم رحلت امام میگذرد بار دیگر حاتمیکیا دست به کار شود تا با آوردن نام خمینی در سالن سینما، چشمها خیس و شانهها لرزان شوند.
........