مسعود کیمیایی: من، مُدِ خودم را دارم! - هایپرکلابز

M* Razaghi 9 سال پیش
مسعود کیمیایی: من، مُدِ خودم را دارم! - هایپرکلابز هایپرکلابز :

45 سال از حضور مؤثر مسعود كيميايي در سينما مي گذرد و قاعدتاً در اين مدت طولاني بايد سبك و شيوه فيلمسازي اش (بد يا خوب) براي مخالفين او و كساني كه به هر دليلي با اين نوع سينما و آدمها و دنيا و ادبيات و جهان بيني شان ميانه اي ندارند، روشن شده باشد.
ولي جالب و خنده دار اينكه باز در نق زدن ها و پنبه زني هاي شفاهي و مكتوب اين جماعت (در قالب نقد و تحليل فيلم) با حرفهايي روبرو مي شويم كه انگار گوينده هنوز با نشانه ها و مؤلفه هاي بديهي اين سينما و خالقش آشنا نيست و يا عامدانه خودش را به كوچه علي چپ مي زند تا حرفي بزند و عقده گشايي كند و به فيلمسازي كه چهار دهه و نيم از كارش را پشت سر گذاشته توصيه مي‌كند كه ديگر فيلمسازي را ببوسد و كنار بگذارد! اين است آشفته بازار فضاي كنوني نشريات ما كه به هر تازه از گرد راه رسيده اي اجازه مي‌دهند خودش را منتقد بداند و درباره هر فيلم و فيلمساز و دوره هاي تاريخي و منتقدانش (با در نظر گرفتن جو حاكم پيرامون آن فيلم، بدون آنكه خودش به درك و بينش مستقل رسيده باشد) اظهار نظر كند.
براي خالي نبودن عريضه سري به روزنامه تازه منتشر شده «آسمان» بزنيد و نام منتقدان و يادداشت نويسان شماره اولش را ببينيد. مي‌شود اين آدمهاي جوياي نام و نوشته هايشان را جدي نگرفت تا مبادا امر به آنها مشتبه شود كه «دممان گرم، عجب ضدحالي زديم!» اما چون كارگزاران محترم اين گونه نشريات مستقل! ادعاي فرهنگي بودن و اصلاح طلبي ( با تعريف خود) دارند، توصيه مي‌شود نگاهي به اين هتاكي ها كه با اعتماد به نفس وقيحانه اي نگاشته شده بيندازند و ببينند كجاي اين اباطيل و مچ گيري هاي كودكانه با «نقد فيلم» همخواني دارد؟
براي اين همكلامي، هر اسمي مي خواهيد بگذاريد. رفيق بازي، شيفتگي، حمايت بي چون و چرا، يا احساس وظيفه در اين بازار مكاره نسبت به فيلمساز كهنه كاري كه سينما را خوب مي شناسد و هنوز سنگ عقايدي را به سينه مي زند و پاي اصول و اخلاقياتي ايستاده كه ديگر در اين تركتازي بي مايگان و شو و نمايش احمقانه ي بي خبران و ظاهر بينان خريداري ندارد.

پرويز نوري: تصور مي کرديد که بعد از نمايش فيلم «متروپل» با چنين واکنش هايي از طرف مردم و منتقدان رو به رو شويد؟
مسعود کيميايي: ببينيد! شما وقتي داريد درباره رفتار تماشاگران و منتقدان حدس مي زنيد، بايد بدانيد هر دو گروه متشکل از لايه هاي مختلفي هستند. دانسته هاي آنان و اينکه چه فيلم هايي را با چه ظرفيت هايي و چه وقت ديده اند اهميت دارد. آيا تمام تجريبات و آگاهي آنان در مورد سينما از طريق فيلم ديدن حاصل شده يا اينکه سينما را از طريق تلويزيون شناخته اند؟ دو هزار تومان مي دهند و فيلم مي خرند و به فاميل هم مي دهند يا اينکه خودشان مي بينند و مي اندازند دور؟ در اين بين سينمايي هايي نيز هستند که از خيلي قبل فيلم مي بينند و سني از آنان گذشته. حتي نمي خواهم خود تو را بگويم که اصلا جانت را براي سينما گذاشته اي. خيلي ها هستند که لاي اين جمعيت ديده مي شوند و مثلا «هوارد هاکس» را روي پرده ديده اند و طبيعتاً نگاه شان فرق مي کند.
آيا من مي توانم استفعا بدهم از اينکه بعضي چيزها را بگويم و فيلمم فقط داستان تعريف کند و امتيازهاي سينما را از دست بدهم؟ اصلا سينما کجاست؟ وقتي تو به جاي بسته اي مي روي که مسقّف است و دريچه اي رو به جامعه داري و آن جامعه هم خياباني است که گاه گداري يک اتومبيل رد مي شود، تو اگر سينما را نشناسي و نداني و نتواني خوب بنويسي، به طرف اين فضا نمي روي، چون داستاني داري که فقط در اينجا ـ آن هم تنها دو ساعت ـ حرکت مي کند و در اين مدت هم شروع دارد و هم پايان. سينما را فرا تر از شناخت، بايد بتوان اجرا کرد. شناخت يک مقوله است و اجراي همراه با شناخت يک مقوله ديگر.
منتقدان و لايه هاي مردم نيز يک موضوع ديگر است. لايه هاي مردم به طور کلي وامدار تربيت سريال هاي تلويزيوني هستند. نويسندگان سينمايي هم غير از چند نفري که من مي شناسم به ميزان زيادي وابسته به نگاه از تلويزيون هستند. چيزي به نام قاب سينما از دست رفته است. اصلا ديگر کسي يادش نمي آيد که «اورسن ولز» چگونه عکس مي نوشت يا «بيلي وايلدر» چگونه اينکار را مي کرد؟ آيا ولز سايه ها را به سينما وارد کرد يا اينکه اساسا سايه ها مهم بودند؟ الان انگار که در سينما خط ميخي وجود دارد. يعني تو حرفي ميزني که کسي متوجه نيست.
از اينجا به بعد ديگر مهم نيست آيا مي بينند يا نه؟ من يا بايد فيلم بسازم يا بايد بروم سراغ تلويزيون هايي که خيکي اند و مي افتند توي حوض يا گربه و سگي که با هم رفيق مي شوند يا زمين خوردن کسي در برف. کمدي معنايي جز اينها نمي گيرد. من يک موضوعي دارم و بايد فيلم بسازم، چون نمي توانم درون خودم را متوقف کنم. مي گويند شما مطابق روز نيستيد. اين جمله يعني چه؟ من بايد بيايم مُد تازه را رعايت کنم؟ اين در حالي است که من در مُد خودم هنوز چيزهاي نگفته زياد دارم.

جواد طوسي: سابقه کاري و پيشينه فيلمسازي شما خود به خود تعريف خاصي از مخاطب ايجاد کرده است. ما اگر بخواهيم دوره خاصي از فيلمسازي شما را از اواخر دهه چهل تا سال 57 مبناء قرار بدهيم، مي بينيم سينماي کيميايي يک نوع مخاطب شناسي موفق و قابل دفاع را ايجاد کرد که يک پل ارتباطي بين مخاطب عام و حوزه روشنفکري بود. فيلم هاي قابل توجه شما در آن دوره مثل «قيصر»، «خاک»، «گوزن ها» و «سفر سنگ» فيلم هاي زمانه خودشان بودند و با طيف وسيعي ارتباط برقرار کردند. ولي در اين دوران فيلم هاي شما در کانون يک سوء تفاهم تاريخي ارزيابي شده و همچنان مي شود و مخاطب شناسي اش تغيير يافته.
نمي خواهم بگويم شما يک ريزش آشکار مخاطب داشته ايد، اما آثار شما همواره در اين دوره با يک سوء تفاهم مورد ارزيابي قرار گرفته اند. بخشي از آنها را با رئاليسم روز تطبيق مي دهند و ايرادات مختلف مضموني و حتي لوکيشني مي گيرند و مثلا مي گويند اين لوکيشن و اشياء داخل آن با واقعيت سال فلان انطباق ندارد. انگار واقعا نوع قضاوت و داوري عوض شده است. در اين حالت بخشي از ارزش هاي انکار ناپذير فيلم هاي شما (بويژه در وجود ساختاري) مخدوش مي شود. اين تقسيم بندي «مخاطب» به دو مقطع قبل و بعد از انقلاب را از نگاه خودتان توضيح بدهيد.

پرویز نوري: کيميايي در «متروپل» همان چيزي را که در سينماي قبل از انقلاب خود نشان مي داد؛ به نمايش مي گذارد. اينطور نيست که آن زمان از «قيصر» و «گوزن ها» بگويد و حالا به يک نوع سينماي ديگر برگشته باشد. «متروپل» دنباله همان سينمايي است که او در گذشته داشته است. دنباله سينمايي که «قيصر» و «گوزن ها» در آن نشان داده مي شد. الان اما اين سينما تبديل به چيزي شده که غير قابل استفاده است و ديگر کسي اين سينما را نمي شناسند.

طوسي: اين حرف شما را قبول دارم . سوال من در مورد واکنش هاست و مي خواهم بدانم منشاء آن کجاست؟

پرویز نوري: شما آقاي کيميايي فيلم هاي امروزتان نسبت به گذشته تغيير کرده است؟

طوسي: اين تغييرپذيري از منظر نگاه سوء تفاهم آميز مخاطب اين دوران عنوان مي شود و برداشت خودم اينگونه نيست.

کيميايي: اگر صحبت بر سر مُد است، من هم مد خودم را دارم. مدي که هنوز حرف هايي براي گفتن دارد. اين مُد سينماست. اگر شما نگاهي به عکس نويسي متروپل بيندازيد با دوربيني روبرو مي شويد که در محوطه اي که تنها سه ميز بيليارد وجود دارد مي چرخد و همقدم با سينما حرکت مي کند و مخاطبش سينماست و از طريق سينما قصه مي گويد و به سبک سريال هاي تلويزيوني مدام به دنبال داستان نيست. من به نظرم مي آيد يک آدم ، مرد يا زن، مورد هجوم واقع مي شود و جايي براي پناهندگي ندارد و به سينما پناهنده مي شود. حالا اين مهم است که آيا سينما را مي شناسي؟ يکي از ارکان اين سينما اين است که قهرمان ساخته است.
قهرمان هاي «متروپل» در خود فيلم قهرماني نمي کنند. متأسفانه ما دچار يک کج فهمي هستيم. آن چيزي که مردم به سختي به آن دسترسي پيدا مي کنند، منتقد سطحي نگر به آن پي نمي برد. او اصلاً سينما را نگاه نمي کند. اين دسته از آدم ها يا معاملات ملکي دارند و عصرها درباره سينما حرف ميزنند و يا اينکه بيزينسي را براي خود دست و پا مي کنند. اينها در سينما ماندگار نيستند. هنرمند سينما در سينما ماندگار است. آنها مي آيند و اگر فيلم ساختند، کمپلکس ها شروع مي کند به عکس العمل نشان دادن و بعد مي روند. نمونه هاي نويسندگان سينمايي که رفتند چند نفرند؟ آنان اسير زندگي شان شدند و رفتند. هنور کسي نيست که مثل پرويز نوري کار و دغدغه اش سينما باشد. کسي که با سينما زندگي کرده و با سينما اجاره خانه اش را داده است.

نوري: تو در متروپل زني زخمي را گذاشته اي که از آن سينماي قبل وارد اين سينما شده است. همه ي آدم هاي «متروپل» از فيلم هاي گذشته به اين سينما آمده اند.

طوسي: ولي توجه داشته باشيم نوع مواجهه با آثار مرتبط با ذات سينما دچار يک نوع کج فهمي شده است. در همين جشنواره اخير برخي مي خواستند با رئاليسم جاري اين فيلم را ارزيابي کنند. «متروپل» را مي توان از صافي ذهن ديد. انگارآنها دارند قهرمان هاي خاکستري اين زمانه کيميايي (کاوه و امير) يک فيلم عاشقانه از سينماي گذشته را مي بينند. از اين زاويه ديگر قرار نيست از يک واقعيت نعل به نعل تبعيت کنيم و بعد ما بخواهيم به مچ گيري در حوزه نقد تبديلش کنيم. ارزيابي هاي دم دستي در اين چند روز جشنواره، بيشتر به انطباق دادن فيلم و جزئياتش با واقعيت بر مي گردد.

نوري: مسئله مهم اين است که فيلم را نفهميده اند. وقتي فيلم را نفهمي مي‏تواني هزار جور براي آن دليل بياوري که فيلم بد است. براي فهم فيلم «متروپل» بايد سينما را بشناسي و سينماي گذشته را در ذهنت مرور و هم زمان با آن زندگي کني.
طوسي: باورپذيري براي رسيدن به دنياي «متروپل» و خالقش يک کليد فهم مي خواهد که آن ذات و زبان سينماست.

کيميايي: عده اي از شهرستان ها به تهران آمده اند و در بحث هاي کافي شاپي با سينما آشنا شده اند. حالا اينها درباره ي هنرمند حرف مي زنند. اين در حالي است که خودشان کوچک ترين لمسي از هنر نداشته اند. آيا هيچکس نيست که نگران اين زن باشد؟ زني که اين اتفاقات برايش افتاده و خوني و زخمي و... گرفتار جايي شده به نام سينما. حالا اگر تو از فيلم و بيان آن خوشت نمي آيد، نگران اين زن که بايد باشي.

نوري: اين افرادي که با فيلم ارتباط برقرار نمي کنند، اصلاً از اينکه زني خونين به اين سينما آمده، ناراحت نمي شوند. مشکل قضيه اينجاست.

کيميايي: بله. او نگران اين زن و دو نفري که در اين سالن سينما هستند؛ نيست. نگران آن دو نفري که از نسل امروز هستند و دارند طبقه بالا زندگي مي کنند، نيست. اينها آدم هاي ترسيم شده اي هستند و کسي نگران شان نيست. اين جماعت نگران اين هستند که نکند اين فيلم خوب باشد، چون با من مسئله دارند.

طوسي: بله در مورد عده اي از اين مخالف خوانها، فيلم کنار مي رود و قضيه شخصي مي شود.

کيميايي: يک سري آدم را در نظر بگيريد. کساني مثل شاملو، احمدرضا احمدي، مهرجويي و از همه بيشتر تقوايي که طاقت آورده است يا دوايي که زندگي اش چيزي جز سينما نيست. کساني که اصلا به اين طاقت فکر نمي کنند و زندگي شان جاي ديگري است، نگاه ديگري دارند. مثلاً يک سايت اينترنتي دارد. خب اين سايت را همه مي توانند داشته باشند. شما امتياز يک سايت يا يک روزنامه را مي خريد و در آن هر چيزي که دوست داريد مي گوييد. ابتدا در سال هاي اوليه فکر مي کنيد همه چيز بر مبناي يک اصول است، اما با گذشت زمان مي فهميد هيچ اتفاقي براي آن نمي افتد.

نوري: به نظر من آدم هاي اين سايت ها فقط مي خواهند ثابت کنند که مي دانند و بلدند و دچار خودبزرگ بيني هستند. وقتي به آنها توجه مي کني، مي بيني با هيچ هنري آشنايي ندارند.
...

منبع :http://www.bartarinha.ir/fa/news/92977/مسعود-کیمیا...
2 نفر این را می پسندند
مشاهده 0 دنبال کننده
در حال نمایش 1 دیدگاه از 1 دیدگاه
فرهان س فرهان س مسعود كيميايي دوستت داريم من هنوزم يكبار سينما ميروم فقطم بخاطر فيلم كيميايي بقيه پشمك هستند
9 سال پیش
1 

ارسال مطلب به هایپرکلابز

انتخاب كلوب :  
نوع مطلب :
ارسال مطلب