هایپرکلابز : اگر جشنواره فیلم فجر را «سال تحویل» سینما بدانیم، این روزها آغاز دوره جدید سینمای ایران است، بویژه آنکه مدیران دولت جدید عملاً نخستین ماههای فعالیت خود را سپری میکنند و سال 93 را باید سال «کاشت» برای ایشان دانست. پس باید به انتظار ماند و در فصل برداشت محصولات جدید سینمای دولت تدبیر و امید عیناً دید و سپس قضاوت کرد. بنابراین قضاوت روی آثار جشنواره فیلم فجر در شرایطی صورت میگیرد که سینما دوره گذار را طی میکند، به تعبیر دیگر فیلمهای به نمایش درآمده در جشنواره سیودوم – جز چند مورد – محصول فعالیت دولت قبلی است. جالب آنکه بعضی از آثار حتی فرصت عرضاندام در دوره خودش را هم پیدا نکرده بودند و به مدد حمایت مدیران جدید در جشنواره سیودوم روی پرده را دیدند.
نکته مهمی که در میان مجموعه آثار جشنواره دیده میشد، فضای تلخ، عصبیت اجتماعی و خشونت پنهانی بود که متأثر از فضای اجتماعی چند ساله گذشته در آثار نمود پیدا کرده است. از سوی دیگر جز در یکی دو مورد خاص فیلمهای جشنواره نتوانست مخاطب را راضی از سالن به بیرون بفرستد و حتی نامهای بزرگ در حدی ظاهر نشدند که از آنها انتظار داشتیم، به تعبیر دیگر آثار امسال آنها بهترین اثر کارنامه هنریشان به شمار نمیآید. حتی علیرغم حضور حداکثری جوانان جز یکی دو مورد متوسط شاهد بروز استعدادهای جدید نبودیم و اثری که چون ستاره در این محفل بدرخشد قابل شناسایی نبود.
در این مطلب بلند 20 فیلم شاخص را (به لحاظ نام کارگردان، فضای کلی اثر و ساختار کیفی فیلم) بررسی کردهام و به علت کمبود جا از بعضی فیلمها عبور کردم. با این حال بد نیست اشاره کنم که سه ضعف بنیادین در میان عمده آثار امسال دیده میشدند. اول؛ تغییر الگوی کارگردانان جوان و تجربهگرا از سینمای عباس کیارستمی به سینمای اصغر فرهادی و دوم محدود شدن بسیاری از آثار به چند لوکیشن محدود، چند پرسناژ و یک سوء تفاهم (که حالا یا رفع میشد یا بلاتکلیف باقی میماند.) متأسفانه مشکل سوم که از همه حادتر بود، دورشدن عمده کارگردانان از سینمای ناب و دستاویز قراردادن شعار و دیالوگهای به درد نخور و قرار گرفتن کل اثر زیر سایه چهرهها و ستارههای سینما، به جای انرژی گذاشتن روی پرداخت سینمایی بود.
«چ»؛ پاوه به جای چمران
«چ» آنطور که انتظار داشتیم ما را تحت تأثیر قرار نداد. فیلم جدید حاتمیکیا با آنکه پیشفرضی در خصوص ارائه داستان 48 ساعت حضور شهید چمران به تماشاگر میدهد، عملاً داستان پاوه است و نه چمران. در فیلم ضعیفترین شخصیتپردازی مربوط به همین شخصیت محوری یعنی چمران است، حال آن که شخصیت اصغر وصالی و دکتر عنایتی کاملتر و بشدت تأثیرگذارترند. در فیلم به جای سلحشوری و درایت شخصیت اصلی، آدمی آرام و مطیع میبینیم که با آرمانهای ذهنی تماشاگر فاصله دارد. در عین حال فیلم پر از شخصیتهای ضعیف مثل آن زن کرد (مریلا زارعی) است که کارکرد زیادی در مسیر داستان ندارند. البته فیلم «چ» در خلق لحظات سینمایی موفق است و میتواند تماشاگر را مسحور توانایی حاتمیکیا در ارائه فضای آن دوران کند. سکانس افتتاحیه، سکانس درگیری و صحنه سقوط هلیکوپتر بسیار خوب از کار درآمدهاند.
«متروپل» یاس در سینمای اجتماعی
ظاهراً در «متروپل» قرار بوده این بار قهرمان اصلی نه یک مرد، بلکه زنی زخم خورده از بلای روزگار باشد، اما درواقع چنین نشده و فیلم آن قدر مردهای تیپیکال و کاغذی دارد که اساساً زنهای فیلم به چشم نمیآیند. برخلاف آثار متأخر مسعود کیمیایی «متروپل» آغازی جذاب و مناسب دارد، اما به تدریج به ورطه سکون میافتد و پرحرفی شخصیتها حوصله تماشاگر را سر میبرد. خصوصاً آنکه لوکیشن اصلی فیلم (سینمای متروکه) قرار است جان تازهای به جهان داستان بدهد، اما عکس خودش عمل میکند و فیلم را تا حد یک تله تئاتر تنزل میدهد. منطق تصادف در روایت داستان، دوری از بیان سینمایی، بازیهای تکراری و حاشیه رفتن قصه تنها چند مورد از ضعفهای آخرین اثر کیمیایی است، فیلمی که حتی چند دقیقه هم در بیرون از سالن سینما با تماشاگر همراهی نمیکند.
«رستاخیز» و نیاز به بازنگری
درباره فیلم «رستاخیز» میتوان ساعتها حرف زد و دهها صفحه مطلب نوشت، اما در یک نگاه کلی میتوان گفت «رستاخیز» با آنکه از چند وجه فیلم قابل تأمل و با ارزشی است، اما متأسفانه یک مشکل بزرگ دارد و آن هم فیلمنامهای است که در قامت سایر اجزای فیلم ظاهر نمیشود. درواقع فیلمنامه به عنوان یک رکن اساسی در ساختار فیلم با عدم انسجام داستان، حاشیهروی و پراکندهگویی مواجه است و به شکل ناباورانهای طولانی است. به جرأت میتوان گفت یک سوم فیلم اگر حذف شود هیچ اتفاق مهمی در مسیر داستان نخواهد افتاد. اما در مورد کارگردانی، طراحی صحنه و موسیقی فیلم بدون تردید حرف برای گفتن دارد. انتخاب بازیگران عموماً مناسب نیست و صحنههای جنگی آن تأثیرگذاری لازم را در پی ندارد. خصوصاً آنکه قرار است قصه مظلومیت و رنجهای امام حسین (ع) تماشاگر را متأثر کند، اما متأسفانه ذهن و روح تماشاگر را به کفایت درگیر نمیکند. با همه این اوصاف باید دست احمدرضا درویش را فشرد که سومین فیلم را با موضوع قیام عاشورا جلوی دوربین برده است و همین خودش به دنیایی میارزد.
«شیار 143»؛ مصایب یک مادر شهید
«شیار 143» با آن که دومین ساخته کارگردانش به شمار میآید، یکی از تأثیرگذارترین فیلمهای جشنواره و حتی آثاری است که در ژانر دفاع مقدس ساخته شدهاند. دلیل ارزشمندی فیلم نرگس آبیار تعریف درست و اصولی یک داستان ساده است. ماجرای فیلم شرح 15 سال مرارت و انتظار یک مادر شهید کرمانی است که عاقبت فرزندش را در آغوش میکشد. اما همین داستان یک خطی به جای حاشیه رفتن به شکلی هنرمندانه و با جزئینگری تماشاگر را به شخصیت اصلی نزدیک میکند تا جهان ذهنی او جهان ذهنی مخاطب شود. جدا از داستان تراژیکی که با آرامش تعریف میشود، روایت متفاوت از دو جریان خطی و غیرخطی باعث شده تا فیلم از کندی ریتم رنج نبرد و البته بازی مریلا زارعی - که وامدار شخصیت پردازی دقیق فیلمنامه است – هم به کمک میآید. شاید بیراه نباشد که بگوییم فیلم بدون این بازیگر اساساً بخش مهمی از تأثیرش را از دست میدهد.
«مهمان داریم» و ماجرای سکون
«مهمان داریم» را میتوان یکی از فیلمهای مهم محمدمهدی عسگرپور بدانیم. او در فیلم جدیدش تلاش میکند بهرغم محدود شدن در چند بازیگر و یک لوکیشن، تماشاگر را از دلزدگی و بیحوصلگی دور کند، از بازیگرانی مثل پرویز پرستویی و آهو خردمند گرفته تا شکست زمانی در روایت فیلم اما متأسفانه «مهمان داریم» پتانسیل لازم برای یک اثر سینمایی را در خود ندارد و از آنجا که اخیراً برخی کارگردانان حسابی از خجالت فیلمهای تک لوکیشن و چند پرسناژی درآمدهاند، عسگرپور هم نمیتواند تماشاگر را متقاعد به دیدن اثری سینمایی کند. لحظات زیادی از فیلم اساساً در قصه هیچ اتفاق تازهای نمیافتد و کارگردان هم ایده خاصی به خرج نمیدهد تا تماشاگر جذب داستان شود. بنابراین «مهمان داریم» در حد یک تله فیلم باقی میماند.
خانه پدری؛ درخشش یک ستاره
بدون شک ستاره جشنواره امسال کسی جز کیانوش عیاری نبود. کسی که «خانه پدری» را به عنوان اثری کاملاً سینمایی ارائه و تماشاگر را با مفهوم سینمای ناب ایرانی آشنا کرد. او پیشتر از این هم با آثاری همچون «آنسوی آتش» یا سریال «روزگار قریب» سینمای خاص خود را به رخ کشیده بود.
«خانه پدری» را میتوان در یک نگاه کوتاه اثری درخشان دانست که از فیلمنامه مناسب و کارگردانی خلاقانه بهره میبرد. داستان فیلم به کل در یک خانه قدیمی میگذرد که در گذر زمان (چند دهه) آدمهای مختلفی را به خود دیده، آدمهایی که در گذر زمان درگیر یک قتل ناموسی خانوادگی هستند. عیاری با هنرمندی شرایط نسلها را با هم مقایسه میکند و تماشاگر را هم در برابر جامعه مردسالار به قضاوت فرامیخواند. اصلاً بحث فیلم نه قتل بلکه قضاوت و نگاه آدمهای مختلف به این مقوله است. فیلم از بازیهای روان و تدوین مناسبی هم بهره میبرد اما مهمترین نکته آن درام روانشناسانهای است که در بطن داستان آدمها با آن مواجه هستیم. بدون شک مهمترین فیلم عیاری (البته پس از آن سوی آتش) همین «خانه پدری» است.
«آذر، شهدخت، پرویز و دیگران»؛ فیلم سرگرمکننده
فیلم جدید بهروز افخمی را میتوان اثری سرگرمکننده دانست که در عین حال فیلمی شریف است. کارگردان کوشیده تا ضمن اینکه داستانش را با مایههای طنز میآمیزد، روایتی ساده هم داشته باشد. از گفتار متن (نریشن) گرفته تا ماجراهای ساده در مسیر همین داستانگویی قرار میگیرد. «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» نه ادعایی برای روشنفکری دارد نه بیان حرفهای دهن پرکن. بنابراین میتوان آن را یکی از بهترین آثار خانوادگی این سالها دانست. البته فیلم در بعضی نقاط خود از حاشیه روی و افتادن به ورطه تکرار رنج میبرد، اما آنقدری نیست که تماشاگر را دلزده کند. بازی هنرپیشگانی مثل مهدی فخیمزاده و رامبد جوان هم بهرغم تکراری بودن، آنقدر آزاردهنده نیست که از فیلم صرفنظر کنیم.
«امروز»، فیلمی با لکنت فراوان
رضا میرکریمی در فیلم جدید خود همان راهی را میرود که در فیلمهای اخیرش دنبال کرده، یعنی تعریف داستان یک خطی از رابطه یک راننده تاکسی با مسافری ناشناخته و درگیری او با یک موضوع غیرمنتظره. «امروز» را میتوان فیلمی الکن در تعریف همین قصه ساده و یک خطی دانست که نه تماشاگر عام را راضی از سالن به بیرون میفرستد و نه مورد توجه منتقدان قرار میگیرد. شخصیت پردازی ضعیف خصوصاً درمورد راننده تاکسی (با بازی پرویز پرستویی) باعث میشود که تماشاگر نتواند با کل ماجرا ارتباط برقرار کرده و با شخصیتها همذاتپنداری کند. «امروز» آنقدر که درگیر شعار دادن و حرفهای پرطمطراق میشود، درگیر تعریف مناسب و حقیقی از این ماجرا نمیشود. بنابراین در ذهن مخاطب رسوب نمیکند و خستگی را بر ذهن او مینشاند. «امروز» نه فیلمی درخشان در جشنواره است و نه اثری ماندگار در کارنامه رضا میرکریمی.
«اشباح»؛ هدر رفتن یک داستان
«اشباح» را در میان چند فیلم اخیر داریوش مهرجویی میتوان اثری قابل تأمل دانست، هر چند فیلم به قدرت و فضای تأثیرگذار «نارنجیپوش» نمیرسد، اما از یک تم خوب بهره میبرد. داستان فیلم که برگرفته از نمایشنامه هنریک ایبسن است، ماجرای برخورد خواهر و برادری را در بزنگاه عشق روایت میکند که ناخواسته و به تقدیر روبهروی هم قرار گرفتهاند. «اشباح» میتوانست اثری درخشان در میان فیلمهای کلاسیک مهرجویی باشد، اما به دلیل شتابزدگی در ساختار و ضعفهای فیلمنامهای تنها حسرتی را از سازنده آثاری مثل هامون، لیلا، پری و... باقی میگذارد. شروع فیلم خیلی خوب و به یادماندنی است اما به تدریج دچار حرافی و شعارزدگی میشود و دیالوگ جای تصویر را میگیرد. به همه اینها باید بازی بد بیشتر بازیگران را نیز اضافه کرد.
«پنجاه قدم آخر» و حسرت یک فیلم خوب
«پنجاه قدم آخر» از فیلمهایی بود که آه از نهاد تماشاگر برآورد. فیلم با شروعی نه چندان مناسب، به مرور بهتر میشود و به دل تماشاگر مینشیند اما از نیمه فیلم به فضایی کاریکاتوری مبدل میشود که نه منطقی خاص بر آن حاکم است و نه ساختاری خلاقانه میتوان در آن سراغ کرد. فیلم از دو داستان به هم تنیده تشکیل شده است، اول ماجرای ورود یک مهندس مخابرات به خط مقدم و دوم زخمی شدن همان مهندس و درگیریاش با دختری کرد و البته فرار به سوی خاک خودی. بخش اول فیلم با چینش مرتب و قاعدهمند پیش میرود و حتی تماشاگر را مجذوب خود میکند اما با ورود به خانه دختر کرد فضا در هم میشکند و فیلم از همین جا دچار پراکندهگویی میشود، روابط و مناسبات قصه از هم گسیخته و شخصیتها در هوا رها میشوند. یکدستی فیلم هم آسیب میبیند. کاش کیومرث پوراحمد به تعریف درست همان قصه اول ادامه میداد و فرصت تماشای یک فیلم خوب را از تماشاگر نمیگرفت.
ادامه در (قسمت 2)