هایپرکلابز : بازیگران: خواكین فینیكس، امی آدامز، رونی مارا، اولیا وایلد و اسكارلت جوهانسون (كه صداپیشه سامانتاست.)
فیلم روایت تنهایی و انزوای انسان مدرن است .
مرحله ای از تنهایی که آدمی دست به تحریف انسان میزند و آنرا بستهبندی شده با نام سیستمهای عامل به بازار عرضه میکند. سیستم عاملها انسانهایی خیالی اما ایدهآل هستند، آنها طبق رفتار و احساسات استفادهکنندهها شکل میگیرند و رشد میکنند. خیالهایی برای پر کردن فاصلهی آدمها از یکدیگر در جامعهی مدرن. جهانیکه فیلم آنرا روایت میکند در عین مرفه بودن آن حتی برای یک کارمند ساده، جهانی هولناک است. در این جهان افراد زیادی پناه میآوردند به این خیالها. خیالهایی از ایدهآلشان که در بستهای بهنام سیستم عامل جمعآوری شده. تنها برتری آدم به سیستم عامل، دارا بودن بدن و اندام است، همین و بس.
آنها همهچیز دارند و این در عین زیبایی و فانتزیهایش بسیار هولناک و تکاندهنده است، آنها ارتباط واقعی آدمهارا تا مرز قطع شدن آن به پیش میبرند، سعی دارند همهچیز را داشته باشند .
فیلم آیندهای هولناک را برای انسانها بهتصویر میکشد، آیندهای که مردم از شرکتهای نامهنویسی احساس میخرند، انسان آیندهی فیلم هیچچیز ندارد، خالی از ارتباط، خالی از احساس است و عدم ابراز احساس در زندگی او موج میزند، انسان آینده، علاوه بر تنهایی و انزوا، پوچ و تهی نیز هست. همهچیز برای او آماده است، او معشوقهاش را نیز از بازار میخرد و زحمت بدست آوردن آنرا نمیکشد.
کارگردان فیلم را به خوبی به اوج خود میرساند ولی نمیتواند آن را همانگونه که به اوج برده است به اتمام برساند.
همان اصطلاح معروف «نگه داشتن اوج و قهرمانی سختتر از رسیدن به آن است.»
در اینجا ابتدا ما شاهد یک فیلم کاملاً متفاوت هستیم که با نگاهی عمیق به تنهایی و انزوا به تصویر کشیده میشود ولی در اواخر آن با سقوطی مرگبار روبرو میشویم.
ما در انتهای فیلم با کلیشههایی روبرو میشویم که فیلم را از قلههای اوجش به زمین میکوباند و تمام آن جهان ساختهی فیلم، بر سر مخاطب آوار میشود. در انتها ما با رفتن بیدلیل سیستمهای عامل روبرو میشویم که بهنظر میرسد بیشتر سعی در جمع و جور کردن پایانبندی هستند و پشت سر آن نامهای به شکلی کلیشهای (نامهنویس معروف، روزی برای خودش دست به قلم میبرد و نامهای برای معشوق سابق مینویسد) نوشته میشود و بعد از آن تکیه دو انسان شکستخورده و بازندههای اصلی فیلم برهم.
صحنهای کلیشهای که میخواهد حرفش را شعارگونه بزند که ای انسانها سیستم عاملها برایتان جای انسانهای واقعی را نمیگیرند! ولی چرا این شعار در پایان چنین فیلمی داده میشود! شعاری که بعید است مخاطب آن را خود نداند، (که سیستم عاملها هرچه باشند، انسان نمیشوند.)
بهنظر میرسد که کارگردان هنگامی فیلم را به اوج خود میرساند، به این مساله نمیاندیشد که حال باید این اوج را تا انتها نگه دارد، او با عجلهی تمام داستان را سرهم میآورد و پایانی ضعیف را میسازد، پایانی که ممکن است به قیمت نابودی فیلم در ذهن مخاطب تمام شود.
مشکل عمدهی فیلم این است که خود، قاتل خود میشود و راهی که ماندگار باشد در ذهنها ایجاد نمیکند، این پایان فیلم است که میتواند آغازگر داستانها در ذهن مخاطب باشد، ولی در اینجا این چنین نیست.
این پایان ضعیف آب سردیست بر سر مخاطب که به او میگوید من یک فیلم بودم. همین.■