هایپرکلابز : بعد از «پذیرایی ساده»ی مانی حقیقی که با دعواهای حوزه ی هنری و تحریم فیلم ها اکرانش محدود شد، فیلم «آسمان زرد کم عمق» را برای بهرام توکلی بازی کردم و «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» را برای روح الله حجازی که مدتی توقیف بود.
قرار گفت و گو با ترانه علیدوستی را یکی دو روز بعد از آن که «استراحت مطلق» اکران شد گذاشتیم؛ آخرین روزهای سال بود و معلوم نبود بشود فرصتی برای گفت و گو پیدا کرد. گفت و گو ماند برای روزهای بعد از تعطیلات که تازه معلوم شده بود تلویزیون آگهی «استراحت مطلق» را نپذیرفته ولی ظاهرا شیوه ی تبلیغات تازه ای که کاهانی و گروهش برای این فیلم پیدا کرده بودند تماشاگرانی را که مخاطبان پی گیر سینمای کاهانی اند به سینما کشاند.
وقتی به این فکر کردیم که با ترانه علیدوستی گفت و گو کنیم می دانستیم که فقط قرار نیست درباره ی این فیلم حرف بزنیم؛ می خواستیم درباره ی بخش های دیگری از کارنامه اش هم حرف بزنیم؛ به خصوص به عنوان مترجمی که ترجمه اش از داستان های آلیس مونرو خوب دیده شد و قدر دید و لا به لای حرف ها خواستیم به سریال های محبوبش هم اشاره کند؛ سریال هایی که ظاهرا آن ها را به خیلی از فیلم ها ترجیح می دهد و وقتی درباره شان حرف می زند واقعا هیجان زده است. چند کلمه ای هم درباره ی «شهرزاد» حرف زدیم؛ سریالی که حسن فتحی دارد برای نمایش درشبکه ی خانگی می سازد و بقیه ی حرف ها را گذاشتیم برای وقتی که آن سریال آماده ی پخش شود.
ظاهرا این چند سال کم کار تر از همیشه بوده اید؛ آن قدر که به نظر می رسد مدتی ناپدید شده بودید. واقعا کم تر بازی کرده اید؟
نه! ناپدید نشده بودم. تقریبا هر سال کار کرده ام اما اتفاقاتی افتاد که این کارها سروقت دیده نشدند. بعد از «پذیرایی ساده»ی مانی حقیقی که با دعواهای حوزه ی هنری و تحریم فیلم ها اکرانش محدود شد، فیلم «آسمان زرد کم عمق» را برای بهرام توکلی بازی کردم و «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» را برای روح الله حجازی که مدتی توقیف بود. سال بعدش هم بچه دار شدم. یعنی به نظر می آید دو، سه سال نبوده ام، اما درواقع دائم کار کرده ام.
پس در این چند سال کم کار هم نبوده اید.
نه واقعا؛ حتی بعد از تولد دخترم هم وقتی نُه ماهه بود برگشتم سر کار؛ یعنی خیلی هم توی خانه ننشستم، اما چون مدت زیادی فیلم روی پرده نداشته ام یا فیلم ها توی جشنواره نبوده این طور به نظر رسیده.
فیلم پذیرایی ساده
اتفاقا تماشاگرانی که کارتان را از اول جدی تر دنبال کرده بودند از این حرف می زدند که انگار رضایتی از سبک و سیاق فیلم سازی این روزهای ایران ندارید. چند باری هم ظاهرا گفته بودید آن قدر فیلم ها شبیه به هم هستند و آن قدر فیلم نامه ها از روی دست هم کپی شده اند که آدم رغبت نمی کند در آن ها بازی کند.
هنوز هم این نظر را دارم؛ خیلی فیلم نامه می خوانم و خیلی کم پیش می آید که فیلم نامه ای به نظرم خوب برسد.
برای تان ملاک این که بازی در فیلمی را قبول کنید فیلم نامه است یا کارگردان؟
اول فیلم نامه، برای این که خودِ فیلم نامه بلد است درباره ی کارگردان با شما حرف بزند.
کاهانی و استراحت مطلق
یعنی اگر کارگردان مشهوری با سابقه ی روشن پیشنهاد کار بدهد ولی فیلم نامه ای معمولی داشته باشد حاضر هستید خطر کنید و نقش را بپذیرید؟
به ندرت. مگر اینکه او عبدالرضا کاهانی باشد؛ کاهانی برای پیشنهاد «استراحت مطلق» تنها یک سیناپس نیمه آماده به من داد، اما فیلمسازی بود که خیلی منتظرم بودم باهاش کار کنم. چون با این که خودش را نمی شناختم به عنوان مخاطب به او عقیده داشتم. و همین که نمی شناختمش کار را برایم جذاب تر می کرد. وقتی با اصغر فرهادی و مانی حقیقی کار می کردم فرق داشت؛ چون دوستان خوب من بودند و می شناختم شان و می دانستم چه طوری کار می کنند. به جز آنها می توانم بگویم تنها کسی که به خاطر خودش دلم می خواست با او کار کنم کاهانی بود.
خب چه چیزی در فیلم های قبلی کاهانی بود که این قدر مشتاق تان می کرد؟ درواقع کدام فیلم هایش؟
همه ی فیلم هایش را به یک اندازه دوست ندارم. بعضی ها را خیلی دوست دارم و بعضی ها را کمتر، و در موردشان با خود او هم حرف زده ام. اما مساله این ها نیست؛ این است که همیشه حتی وقتی نقدی هم به فیلم هایش داشته ایم زاویه ی دیدش را تحسین کرده ام. لحن و پرداختش همیشه هیجان زده ام کرده. هیجان زده شدن چیز نادری است در سینمای ایران. کاهانی به دلایلی، و به شکلی فیلمساز است که فقط منحصر به اوست و این ارزش دارد.
فیلم استراحت مطلق
با «استراحت مطلق» انگار کاهانی یک جورهایی برگشته به دنیای «بیست» ولی با شخصیت هایش خیلی مهربان نیست؛ به نظر می آید خشن است و پایش بیفتد به آنها می خندد و مسخره شان می کند؛ آن هم آدم های پایین شهری را که هیچ چی ندارند.
من این را احساس نکرده ام در این فیلم اخیرا؛ یعنی فکر نمی کنم نگاهش زاویه پیدا کرده به این آدم ها؛ اما حتما نگاهش با روزهایی که «بیست» و «هیچ» را ساخته فرق دارد که باید هم داشته باشد. من اگر فیلمساز بودم یک روز دلم می خواست بروم سمت ابزورد و یک روز کار دیگری انجام بدهم. خب، هر هنرمندی حق دارد هزار بار در عمرش تغییر لحن بدهد و تجربه کند. این وسط آدم هایی که به چیزهایی در سینمایش دل بسته اند سرخورده می شوند.
این اتفاق ها همیشه می افتد. مساله این است که در هر حال موظفیم به صدای فیلمی مانند «استراحت مطلق» هم گوش بدهیم. شاید نگاه فیلمساز تلخ تر شده اما من اسمش را تمسخر نمی گذارم، فکر می کنم کاهانی رشد قابل اعتنایی کرده و با این که هنوز دارد با آیرونی و هجو حرف می زند بی پرواتر رفته سراغ نقد اجتماعی. این که خیلی خوب است. این که مثلا فیلم ابزورد کاهانی را بشود فمینیستی قلمداد کرد یک پیشرفت مسلم است.
احتمالا این جنبه ی فمینیستی را بیش تر می شود به این فیلم یست داد: وضعیت زنی تنها در جامعه ی مردانه ی تهران که ظاهرا به تنهایی می تواند همه ی کارهایش را انجام بدهد و مردهایی به واسطه ی کمک او دارند کاری می کنند.
فکر می کنم کاهانی اگر این قصه را می خواست پنج، شش سال پیش بساز شاید رودربایستی می کرد، شاید کمتر رویش می شد جدی بگیردش. الان به خاطر پخته شدن سینمایش است که جرات می کند بگوید نیازی نیست به فیلمم بخندید تا راضی بیرون بروید، این بار شوخی ندارم و همین است که هست. همه ی اینها با حفظ همان زاویه ی آیرونیک یا کتابی. این چیزی است که من خیلی می پسندمش.
قاعدتا کاهانی با همه ی شخصیت هایش این کار را نمی کند. به هر حال زن اصلی داستان کمی جدی تر گرفته می شود اما مردهای خیلی مضحک از کار درآمده اند. تقریبا هیچ کدام آدمی نیست که بشود بهش اتکا کرد.
چرا مضحک؟ شخصیت رضا عطاران این طور نیست. مجید صالحی هم نیست. اگر سمیرا نمی تواند به آنها تکیه کند معنی اش غیرقابل اتکا بودن آنها نیست. این همان پیچی است که قصه رویش سوار است. به جای این دسته بندی باید ببینیم وضعیت شخصیت در قصه کاهانی چه شکلی است. ظاهرا بی عمل ترین آدم در درام فیلم سمیرا است که کم ترین حرف را می زند و کم ترین کار را با آدم ها دارد. اما در واقعیت او تنها آدمی است بین آن ها که می خواهد از جایش تکان بخورد و کنشگر باشد و برای همین نظم دیگران را به هم می زند.
این نقشی است که قبلا در فیلم های دیگر هم بازی کرده اید.
نقش بی کنش که بازی نکرده ام هیچوقت، اما آن ها جور دیگری هستند.
فیلم نامه که به دست تان می رسد چی کار می کنید؟ کار با فیلم نامه از کجا شروع می شود؟ مثلا در مورد «استراحت مطلق».
زمان خیلی زیادی برای من فقط به فکر کردن به نقش می گذرد. هر فیلمنامه کدهایی به شما می دهد که هرقدر هم کوچک باشند نقطه شروع خوبی اند. بعد لباس ها می آید و بعد بازیگرهای دیگر. همه ی اینها دریچه های تازه ای برای پیداکردن نقشند. پای گریم که می نشینند خود رنگ پوست سمیرا و لک و پیس های صورتش گویای خیلی چیزهاست. بعد فکر می کنم کسی که این کیف را دستش می گیرد سلیقه اش چه شکلی است، کسی که حامد (بابک حمیدیان با آن گریم و آن رفتار و آن لباس ها) پدر بچه اش است. کسی که طلاق در زندگی اش جسارت بزرگی بوده. بعد حرف های نویسنده، حرف های کارگردان به این فکر و خیال ها اضافه می شوند. بعد که به قول آقای کاهانی قرار است از پشت میز بلند شویم و فیزیک باید اضافه شود دیگر تمرین می کنیم.
با کاهانی راه رفتنم را خیلی تمرین کردیم. کلا هم همیشه یک مرورگری توی مغزم دارم از رفتار آدم هایی که در روز همه جا می بینم، اسکن می کنم ببینم چیز به درد بخوری میان حرکت هایشان پیدامی شود یا نه. هیچوقت برای نقش نمونه پیدا نمی کنم چون بازیگری برایم ادای کسی را درآوردن نیست. این هم توهین به آن نمونه است و هم توهین به نقش. نقش ها برای خودشان آدم هستند توی دل من. دوست دارم مستقل و زنده باشند. خلاصه بعد دو روز که می آیم سر فیلم برداری امتحان می کنم و این طرفی یا آن طرفی می نشینم و حرکت می کنم جلوی دوربین و دستم می آید.
و همه ی این ها برای این است که هر کار از کارهای قبلی یک پله جلوتر باشد.
لااقل قصدم این است. دربیاید یا نیاد نمی دانم. درباره ی محصول نهایی صحبت می کنم؛ بیش تر درباره ی این حرف می زنم که قصدم از این انتخاب چی بوده؛ غیر از این که دوست داشته ام نقشی را بازی کنم که دلم می خواسته و برایم متفاوت بوده. این چیزها انگیزه می دهد به من. جز این که بازیگری حرفه ی من است و منبع درآمدم، من بی نهایت عاشق این کارم. من فقط به عشق همان لحظه ای که قصه دارد خلق می شود و پلانی یا صحنه ای دارد متولد می شود در این حرفه هستم. باقی- حواشی اش هیچ فرقی به حالم ندارد. آن هم در فضایی که آلوده به سندروم وحشتناک سهل انگاری است. تازه دارم فیلم های هنری مان را می گویم؛ بقیه را نمی گویم؛ یعنی راجع به کسانی دارم صحبت می کنم که فیلم هایشان ارزش نقد دارند.