هایپرکلابز :
از اينها چه نتيجهاي ميگيري؟ اينكه مثلا ديگر نقش متفاوت بازي نكني و در همان قالب بماني كه مردم دوست دارند؟!
نه، براي من هر دو مهم هستند اما بايد توازن ميان اينها را برقرار كنم. شبيه يك اتومبيل كه چرخهايش متناسب با جادهاي كه از آن گذر ميكند، تنظيم ميشود. البته تصوير و تعبير مردم مهم است، من براساس آن پيش ميروم و ترميم ميكنم.
بازه زماني اين ماجرا چقدر است؟
من براي يك دهه آيندهام نميتوانم تصميم بگيرم، اما ميتوانم براي شش ماه آينده برنامهريزي كنم. اگر من در ١٠ سال گذشته فقط يك نوع نقش را در فيلمها كار ميكردم، الان ديگر جدا شدن از آن تيپ و تجربه متفاوت برايم خيلي سخت است. اما همين تفاوت باعث ميشود من دامنه گستردهتري براي انتخاب داشته باشم، يعني مخاطب راحتتر اين تفاوت را ميپذيرد.
اما تو بازيگر پركاري هم نيستي و در سينما هم آنقدر نقش متفاوت وجودندارد كه هميشه در دسترست باشد.
سالي دو يا سه فيلم كافي است. به نظرم نبايد هم خيلي پركار بود. پركاري خيلي هم هميشه خوب نيست. الان من يك فيلم اكران دارم و احتمالا تا آخر سال هم دو فيلم ديگر براي اكران دارم. همين كافي است و البته يك حضور معقول در جشنواره. ضمن اينكه حالا با وجود شبكههاي اجتماعي ديگر اوضاع مثل قبل نيست كه حتما براي ديده شدن بايد روي پرده بود. از طرفي قبلا افراد براي در جريان بودن و ارتباط با مخاطب نياز به رسانهها داشتند، اما حالا بخش مهمي از رسانه دست خودمان است.
مطمئني رسانه دست خودت است؟!
كامل نه، اما بخش زيادي از آن در دست ما است. تيراژ پرتيراژترين روزنامه كشور از تعداد فالوئرهاي يك صفحه معمولي در اينستاگرام كمتر است. نخستين چيزي كه صبح نگاه ميكني و آخرين چيزي كه شب نگاه ميكني، صفحه موبايل و صفحات اجتماعي است. مردم در جريان بودن را دوست دارند و از همين صفحات است كه احساس ميكنند به دنيا وصل شدهاند. اين عطش روزبه روز هم بيشتر ميشود. در اين شرايط ارتباط من با مخاطبم بدون واسطه شده و خوبياش هم اين است كه صداي آنها را هم بدون واسطه ميشنوم. نظرات را ميخوانم و ميزان علاقه مخاطب را در مواجهه با رويدادهاي مختلف ميسنجم و همين باعث ميشود جمع بندي بهتري نسبت به جامعه مخاطبانم داشته باشم.
به مخاطبت جواب هم ميدهي؟
شدني نيست. وقتهايي ميشود كه دوست دارم جواب سوال يك نفر را بدهم اما نبايد بين مخاطب فرق گذاشت. من با شيوه خودم با آنها حرف ميزنم و آنها هم با شيوه خودشان با من.
و وقتي توييتر برايت دردسرساز شد چطور؟!
آن داستان خيلي غافلگيركننده بود. تحليل خودم اين است كه ناغافل در تله بدي افتادم. البته درصدي از اين جريانات دست من است و بقيهاش را ديگران تعيين ميكنند؛ ديگراني كه خيليهايشان موافق حضور و وجود و ترقي امثال من نيستند و با تمام قوايشان و بهقصد ريشه كن كردنت حمله مي كنند. بايد كاري ميكردم كه حداقل هزينه را مخاطبم بدهد. لاجرم سختياش را خودم پذيرفتم تا اجازه ندهم كسي ديگر ضربه بخورد.
مگر به جز خودت قرار بود به چه كسي ضربه بخورد؟
مخاطبي كه دوستم دارد و به جرم علاقهاش تحت فشار مخالفان قرار گرفته، يا آناني كه ممكن است از آن مطلب ناراحت شده باشند. چون آن مطلب بد فهميده شده و شايد اشتباه در انتخاب كلمات مناسب مشكلساز اصلي بود. يكهفته توضيح دادم كه منظورم چه بوده، اما گوش نميدادند، در اين ميان بهنظرم براي برخي، ادامه دادن بازي، هيجانانگيزتر از خاتمه دادنش به آن بود.
و آنهايي كه سوءاستفاده ميكنند چه؟
ببين ناگهان وسط يك هياهو در ميان جرياناتي گير ميافتي كه خودت و آن حرفي كه بد برداشت شده، چماقي ميشود از طرف يك جريان براي ضربه به جريان ديگر. تو مهره نيستي بلكه بهانهاي. نهايت كاري كه ميتواني انجام دهي اين است كه اول خودت را از اين چاله نجات دهي و بعد براي حذف سوءتفاهمها و برداشتهاي نادرست، راهحل مناسب پيدا كني.
اگر اين اتفاق براي تو نيفتاده بود و براي يك چهره ديگر بود، چه نظري ميدادي؟
بستگي به آن چهره و اتفاق داشت. هرچند افراد عادي هم مستثني نيستند، قبلتر درباره فحاشي و توهين به دختر و پسري كه نيمه شب در تصادف خيابان شريعتي درگذشته بودند و آن پيامدها را در دنياي مجازي بههمراه داشت، پستي نوشتم چون حس ميكردم كه اين آسياب به نوبت است و بالاخره يكروز هم نوبت من ميرسد. اين طبيعت ماجراست. البته هرچه پيش برويم، جامعه هم بيشتر ياد ميگيرد از ابزار هوشمند، استفاده هوشمندانه كند.
به آموختن آداب دنياي مجازي اميدواري؟
بدون شك. مردم بالاخره به اين نتيجه ميرسند كه سواد مختص خواندن و نوشتن نيست و ندانستن آداب و فرهنگ همزيستي در هر جامعهاي، حتي مجازي، عين عقبماندگي و بيسوادياست. ياد ميگيريم كه هركسي ميتواند نظر خودش را داشته باشد و بدون تحميل، به نظر يكديگر احترام خواهيم گذاشت، حتي اگر برخلاف ميل ما باشد.
رسانهات را رها كه نميكني؟!
به هيچ عنوان. مشكل را حل ميكنم، عادت ندارم صورت مساله را پاك كنم. صبرم زياد است. بهنظرم بايد كاري را كه دوست داري و فكر ميكني كه صحيح است انجام دهي و اين شجاعت را در خود حس كني كه بازخوردها و اتفاقات منفي در مسير زندگيات تاثيري نگذارد و خسته و نااميدت نكند. من از شكستن قالبها، انجام كارهاي مختلف و متفاوت و تجربههاي تازه نميترسم. ميدانم كه حلقه اول مخاطبم هم همين را دوست دارد؛ همين ديوانگي در تجربه كردن تجربههاي متفاوت، حتي اگر ماجراجوييها هزينه داشته باشد.
نه، اين سختيها خوب است. اينكه زندگي غافلگيرت كند، نشانه نشاط زندگياست، سختي و غافلگيري، خود زندگي است.
الان راضي هستي؟ كافي است؟
كافي نيست، اما راضي هستم، هرچند مثل هر انسان ديگري اگر برگردم به ٢٠ سال، ١٠ سال، يك سال، يك ماه يا حتي دو هفته پيش، يكسري از كارها را انجام نميدهم، اما چندان پشيمان هم نيستم چون همان اتفاقات، برايم تجربههاي متفاوت و خوبي ساخته و گاه هوشيارم كرده. فكر ميكنم اين سير تا آخر عمرم هم ادامه خواهد داشت.
بدترين ندارد، ضربهاي كه فكر كني خب ديگر تمام شد؟
نه، اين ضربهها كوچكتر از آنند كه تمامكننده باشند.