هایپرکلابز : رضا فیاضی :اتفاقی که باعث شد من و فریده با هم ازدواج کنیم زیبا، نمایشی و درواقع به نوعی فیلم در فیلم بود؛ البته قبل از آن باید عنوان کنم که این ازدواج دوم هر دونفر ماست.
ازدواج دوم آقای بازیگر بسیار عاشقانه است!
فیاضی چهره و نامی آشنا در عرصه هنر این مرز و بوم است كه سالها حضور در این عرصه را تجربه كرده است و در تمام مدیومهای آن - از سینما و تلویزیون گرفته تا تئاتر- فعالیت داشته است. در بازیگری، نویسندگی، اجرا، كارگردانی و حتی دیگر مشاغل سینمایی دستی داشته است و در كنار آنها نوشتن رمان و سرودن شعر نیز از دیگر هنرهای او محسوب میشود ولی تمام اینها زمانی شكل میگیرد كه شما یك حامی و یك انگیزه ویژه در زندگی داشته باشید و چه كسی بهتر از یك همسر فداكار و دلسوز.
فیاضی و فریده علمبیگی كه چیزی نزدیك به 10سال از ازدواجشان میگذرد، این روزها زندگی آرام و فوقالعادهای را كنار یكدیگر دارند و با اینكه هر دو تجربه یك زندگی مشترك ناموفق را در گذشته داشتهاند ولی در این سالها به شدت به تكامل و آرامش زندگیشان كمك كرده، از زندگی قبلی خود تجربیاتی كسب كردهاند و حالا در زندگی جدیدشان آنها را به كار بستهاند. احترام، صداقت و تعامل مهمترین فاكتورهایی است كه این زوج درباره آن صحبت میكنند و در این مصاحبه از ایدهآلهای خود میگویند.
زندگی مشترک شما از کجا و چطوری شروع شد، چون به هر صورت شما از نسلی هستید که روابط و آشناییها با شکل امروزیاش تقریبا متفاوت بود؟ بفرمایید که چگونه این ازدواج شکل گرفت؟
رضا فیاضی: اتفاقی که باعث شد من و فریده با هم ازدواج کنیم زیبا، نمایشی و درواقع به نوعی فیلم در فیلم بود؛ البته قبل از آن باید عنوان کنم که این ازدواج دوم هر دونفر ماست؛ یعنی هم ازدواج دوم من در زندگی و هم ازدواج دوم فریده در زندگیاش. سال 85 کاری به اسم «شهر قشنگ» را همراه با عموهای فیتیلهای برای سیمافیلم کار میکردم. سیمافیلم هم دقیقا نزدیک بیمارستان هدایت است که همسرم پرستار بخش زنان و زایمان بیمارستان هدایت بودند.
صحنهای در کار وجود داشت که شخصیت من در حال فرار از دست مدیر هتل است و به روی کاناپهای میافتد و برای زیاد کردن نمک کار، با کاناپه از پشت میافتد. چندبار این صحنه را تمرین کردیم و هیچ مشکلی پیش نیامد ولی موقع فیلمبرداری، من برای اینکه نمک بیشتری به کار بدهم کمی زیادهروی کردم؛ وقتی افتادم روی کاناپه و کاناپه از پشت افتاد، سر من به شدت به پیشخوان هتل خورد و یک شکاف عمیق برداشت و من را خونین و مالین با لباس نمایش به بیمارستان هدایت بردند و پرستاری که سر من را بخیه کرد، فریده علمبیگی بود كه وقتی سر مرا بخیه زد، دلم را هم بخیه زد!
علمبیگی: روز 12 اردیبهشت سال 1385 این اتفاق افتاد و سر ایشان نیز دقیقا 12 تا بخیه خورد. از آن روز به بعد ایشان به بهانههای مختلف به بیمارستان میآمدند. یک روز میگفتند که سرم درد میکند، یک روز میگفتند که بخیههایم را چک کنید، بعدازظهر به بعد که میشد منتظر بودیم که ایشان به بهانهای وارد بیمارستان شوند.
رضا فیاضی: همان زمان خانم دکتری در بیمارستان هدایت کار میکردند که دو فرزند داشتند و برخوردشان با من خیلی خوب بود، برخلاف فریده که همیشه کاملا جدی رفتار میکردند. حتی یک بار خانم دکتر و فریده را برای یک نمایش کودک دعوت کردم که خانم دکتر و خانوادهشان آمدند ولی فریده تشریف نیاورد! البته این را هم بگویم که آن زمان من متوجه شده بودم که ایشان همسر ندارند و خودم نیز 4 سال در تجرد به سر میبردم و حس میكردم كه فریده همان كسی است كه دنبالش هستم.
از ازدواج اولتان فرزند هم دارید؟
رضا فیاضی: من و همسر اولم 26سال باهم زندگی کردیم و به دلایلی از یكدیگر جدا شدیم. من از ازدواج اولم دو فرزند دارم؛ علی که مهندس کامپیوتر است و در شرکت نفت مشغول به کار میباشد و بهار که اکنون برای گذراندن دوره دکترا در آلمان به سر میبرد. فریده هم از ازدواج اولش دو فرزند دارد که هر دو ازدواج کرده، بچهدار شدهاند و ما از طرف ایشان نوهدار شدهایم. رابطه من با فرزندان ایشان واقعا گرم و صمیمی است و هرجا که از من بپرسند چند فرزند دارید؟ میگویم چهار فرزند و دو نوه...
پس به نوعی در زندگی اولتان نیز با هم اشتراک داشتید... هر دو صاحب یک دختر و یک پسر هستید و...
فریده علمبیگی: این تنها یک تشابه بود. وقتی که به عقب نگاه کردیم، متوجه شدیم که مسیرهای زیادی را ندانسته، موازی همدیگر حرکت میکردیم؛ مثلا وقتی آدرس هرجایی را که زندگی کرده بودیم به هم میگفتیم متوجه میشدیم که فقط چند خانه با هم فاصله داشتیم. این قضیه به سالهای خیلی دور هم باز میگردد، حتی آدرس خانه مادری ایشان.
رضا فیاضی: از چهارراه شاپور تا مهرآباد جنوبی و شهرک غرب و کرج. شاید خیلیها با خودشان بگویند دیگر خودشان را لوس کردهاند اما این واقعا برایمان عجیب بود که در این مسیر همیشه چند قدم با هم فاصله داشتیم.
فریده علم بیگی: حتی در جبهه... من به خاطر شغلم به جبهه رفتم و آن زمان ایشان در اهواز بودند یا همین ماجرای شکستن سر ایشان که در سیمافیلم بود و تنها چندقدم با بیمارستان هدایت فاصله داشت و این واقعا برایمان جالب بود.
به تقدیر اعتقاد دارید؟
رضا فیاضی: بله و مطمئنا یکزمانی باید این رویارویی اتفاق میافتاد که برای ما در بیمارستان هدایت بود. به نوعی این مسیر را با هم طی کرده بودیم. برای همسر سابقم احترام بسیار زیادی قائل بوده و هستم. ما 26سال کنار همدیگر زندگی کردیم ولی واقعا دیگر شرایط ادامه زندگی را نداشتیم و تنها همدیگر را تحمل میکردیم. من آدم مغروری نیستم که بخواهم بگویم علت شکست ازدواج اولم، همسر سابقم بوده.
به هر حال در این شکست صددرصد من هم نقش داشتهام ولی باید بگویم که در این حدود 10سالی که از ازدواج دومم میگذرد واقعا زندگی کرده و مفهوم زندگی را درک کردم. این عشق باعث شد که در این سالها به ادبیات نگاه جدیتری داشته باشم. كتابها و داستانهایم را كامل كنم و به علایقم با انگیزه و انرژی بیشتری بپردازم.
پس به نوعی یک انگیزه و انرژی مضاعف از این ازدواج گرفتهاید؟
رضا فیاضی: دقیقا و با جسارت و جرات کامل این را میگویم که زندگی من کاملا تغییر کرد و به نتیجه خیلی خوبی هم رسید.
فریده علمبیگی: وقتی با دوستان یا همکارانم صحبت میکردم همیشه میگفتم که دوست دارم با کسی ازدواج کنم که بتوانیم با همدیگر حرف بزنیم و زبان همدیگر را بفهمیم و آنقدر یکدیگر را درک کنیم که از نگاههایمان به حرف هم برسیم. اینکه همسرم مرا برای خودم بخواهد و من هم متقابلا او را تنها برای خودش بخواهم. من دنبال یک همدم میگشتم، کسی که تنها با نگاه من، مرا بفهمد و رضا دقیقا همان فرد بود.
بعد از ازدواج با رضا به یک آرامش خاص رسیدم و به دنبال ساز مورد علاقهام، سهتار رفتم و رضا هم همیشه مرا در این زمینه تشویق میکند. اتفاقات زیادی در زندگی من رخ داده است و خاطرات زیادی دارم ولی جسارت نوشتن را ندارم؛ البته رضا همیشه مرا در این زمینه هم تشویق میکند. تمام این خاطرات را برای رضا تعریف میکنم و رضا هم آنها را بسط میدهد و مینویسد. بارها شده که شب دچار بیخوابی شده و رضا را از خواب بیدار کردهام و او بدون اینكه ناراحت شود، مینشیند وما با هم صحبت میکنیم. به عبارتی به نوعی در زندگی همدیگر را شارژ میکنیم. با احترام برای پدر فرزندانم، به هیچ طریق نمیتوانستیم ازدواج اولمان را پابرجا نگه داریم. از لحاظ فکری اصلا شبیه هم نبودیم. خواستههای کاملا متفاوتی داشتیم و به نوعی همدیگر را دفع میکردیم.
آقای فیاضی چهره شناخته شدهای بین مردم هستند، در مورد حس خودتان بگویید از آن روزی که سر ایشان را بخیه میکردید!
فریده علمبیگی: از آنجا که بیمارستان هدایت نزدیک سیمافیلم بود، اکثر اوقات آنجا لوکیشن بود و بازیگرها به نوعی در بیمارستان رفتوآمد زیادی داشتند. وقتی برای اولین بار رضا را دیدم، آنقدر صمیمی و راحت با همه برخورد میکرد كه حس خوبی در من ایجاد كرد. به عنوان یک پرستار برای ایشان احترام زیادی قائل بودم و تنها رابطه یک پرستار و مریض با ایشان داشتم ولی بعدها که ایشان به بهانههای مختلف به بیمارستان میآمدند، به مرور حس بهتری نسبت به ایشان پیدا کردم و روزی به یکی از دوستانم گفتم حسی به من میگوید که از من خواستگاری میکند. دوستم گفت از کجا میدانی؟ گفتم نمیدانم فقط میدانم که حس خوبی بین من و او وجود دارد.
از شکستن سر و بخیه زدن آن تا ازدواجتان چقدر طول کشید؟
فریده علمبیگی: 10 ماه طول کشید. بالاخره با توجه به اینکه تجربه یک زندگی دیگر را داشتیم، باید شناخت بیشتری نسبت به همدیگر پیدا میکردیم؛ ضمن اینکه این را هم باید در نظر میگرفتم که قرار است با یک هنرمند ازدواج کنم.
رضا فیاضی: آن زمان من مشغول بازی در سریال «سلام»بودم که خانم گلابآدینه نیز بازیگردان کار بودند. ازدواج ما برای خودش به نوعی یک فیلم بود.
فریده علمبیگی: باورتان نمیشود؛ من شب کار بودم و رضا وقت محضر را گرفته بود. در محضر من با حلقه و کتوشلوار منتظر رضا نشسته بودم. ایشان آمدند و خطبه خوانده شد و امضا کردند و دوباره سر فیلمبرداری رفتند!
رضا فیاضی: برنامهریز آن کار خانم واقعا سختگیری بودند. من از مدتها قبل به دستیار برنامهریز گفته بودم که فلان روز مراسم عقدکنان من است و برای آن روز بعدازظهر برای من وقت خالی کنید. دستیار برنامهریز هم به من اطمینان داد که خیالت راحت باشد. روز عقد رسید و دیدم آن روز سنگینترین روز کاری در برنامه من است. بالاخره به هر مکافاتی بود نیمساعت مانده به زمان محضر، حرکت کردم و با چه مشقتی خودم را به محضر رساندم. هنوز ننشسته بودم كه مدام از لوکیشن تماس میگرفتند که سریع برگرد. بار دوم که تماس گرفتند گفتم «گوشی، عروس دارد بله را میگوید» و فریده بله را گفت و من دفتر را امضا کردم و سریع به لوکیشن برگشتم. جالب اینجا بود که هیچکدام باور نمیکردند که عقدکنان من بود. حتی یکی از دوستان گفت که برای فیلمبرداری کار دیگری رفته بودی که صحنه عروسی هم بود. (باخنده) خلاصه بعد از اینکه عکسهایی را که در محضر گرفته بودیم نشان آنها دادم، باورشان شد.
و اینكه باهم صحبت میكنید، یعنی جرأت پذیرفتن اشتباهات را هم دارید؟
فریده علمبیگی: بله و این نكته خیلی مهمی است كه اگر زمانی اشتباهی از شما سر زد این جرأت را داشته باشید و اشتباه خود را بپذیرید و عذرخواهی کنید. خود من وقتی مقصر باشم عذرخواهی میکنم و خیلی ساکت میشوم ولی برعکس اگر مقصر نباشم و بدانم که حق با من است کاملا از حقم دفاع میکنم.
بابت این ازدواج دوم، سرزنش هم شدهاید؟
فریده علمبیگی: این موضوع همیشه در دلم مانده و دوست دارم جایی بازگو کنم. اینکه یک نفر دوبار ازدواج کند واقعا کار زشت و ناپسندی نیست. به هر حال تجربه یک زندگی را داشتم که به هیچ طریقی نمیتوانستم آن را پابرجا نگه دارم. الان که دوباره ازدواج کردم، احساس میکنم که وارد یک مسیر جدیدی شدهام و حتی احساس میکنم که این اولین ازدواج من است. در این ازدواج، زندگی گذشتهام را به یاد نمیآورم بلکه از تجربههای زندگی گذشتهام استفاده میکنم. جا دارد اینجا از خواهر رضا و همسرشان تشکر کنم. روزی که رضا مرا برای معرفی نزد خانوادهاش برد، خواهر ایشان و همسرشان که پسرعموی رضا هم میشد با من درباره خصوصیات رضا صحبت کردند و راهکارهایی را برای زندگی بهتر با رضا جلوی پای من قرار دادند؛ یعنی به نوعی در صحبتهایشان به من کلیدهایی برای زندگی بهتر دادند.
به همسرتان درباره مصائب زندگی با یک هنرمند گفته بودید؟
رضا فیاضی: بله. من حرفهای نگفته زیادی داشتم که به زبان آوردنش حتی برای خودم سخت بود ولی برای ایشان بازگو کردم. از تمام سختیهای کار و حواشی که ممکن است برای من به وجود بیاید یا آمده بود، برایش گفتم به همین خاطر با چشم باز وارد زندگی من شد. همانطور که خودتان هم میدانید ما هنرمندان حاشیههای زیاد داریم ولی خدا را صدهزار مرتبه شکر که من در طول فعالیتم هیچ حاشیهای نداشتم و سعی کردم همیشه به دور از حاشیه باشم. یکی از مشکلاتی که در زندگی گذشتهام داشتم این بود که من از خانه گریزان بودم ولی الان این گریز از خانه اصلا وجود ندارد و با دل و جان دوست دارم که کنار همسرم باشم.
فریده علمبیگی: سعی میکنیم که از تمام جزئیات زندگیمان در کنار هم لذت ببریم. ما حتی در خریدهای کوچک خانه هم با هم مشورت میکنیم. در مورد انجام کارهای مختلف باهم مشورت میکنیم و البته ایشان بیشتر این کار را انجام میدهند و من با توجه به اینکه تمام روحیات ایشان را شناختهام، پیش میروم. بارها پیش آمده که با رضا به مسافرت رفتیم یا حتی به یک رستوران رفتیم و رضا برای عکس و امضا و صحبت با مردم یک ساعت مشغول بوده، در این بین خانمی یا آقایی آمده و به من گفته که زندگی با هنرمندان هم برای خودش مصیبتی است! ولی از نظر من اینگونه نیست و به آنها گفتم که این عشق و انرژی مثبت است و من این عشق را با خودم به خانهام میبرم و با خودم میگویم که من چقدر زن خوشبخت و خوشسلیقهای هستم و چه انتخاب خوبی در زندگی داشتم. هنگام برخورد مردم با رضا من به خودم و انتخابم افتخار میکنم و میبالم.
چقدر روحیه هنری آقای فیاضی در این سالها روی شما تاثیر گذاشته است؟
فریده علمبیگی: خیلی زیاد. یکی از خوبیهای ازدواج با یک هنرمند این بود که با یک خانواده بزرگتر از هنرمندان آشنا شدم. آشنایی نزدیک با افراد خیلی خاص که دیدار با آنها آرزویم بود، مثل آقای دولتآبادی، اساتید بزرگ مانند آقای مشایخی و آقای انتظامی. هرموقع وارد یک جمع هنری میشوم احساس میکنم که به اندوختههایم اضافه میشود. احساس میکنم در این زندگی و با حضور در این جمعها، کاملا متحول شدهام. همیشه هم سعی کردم که این اندوختهها را به فرزندانم یا دوستانم منتقل کنم.
آقای فیاضی هیچوقت شد که همسرتان را تشویق به بازیگری کنید؟
رضا فیاضی: خیلی زیاد ولی هیچ تمایلی نشان نداد. حتی اولین بار که برای برنامه شبکه یک از طرف آقای خسروی به عنوان زن و شوهر دعوت شده بودیم، هر کاری کردم ایشان راضی نشدند که جلوی دوربین حاضر شوند. تا اینکه بعدها در برنامه منصور ضابطیان که مدتی از ازدواجمان هم گذشته بود کمکم احساس راحتی کرد و جلوی دوربین برنامه حاضر شد. اخیرا فیلم کوتاهی ساختم به اسم «مهمان ناخوانده»که از ایشان خواستم و در آن فیلم کوتاه بازی کردند. البته کارهای زیادی برای ارائه دارم، در این چند سال رکود کاری و خلوتی بازار به کارهای ادبی پرداختم و از این زمان استفاده کردم، فیلم دیدم، مطالعه کردم و نوشتم. فیلمنامه بلندی نوشتم به اسم «اسکناس تقلبی» که هنوز درگیر مسائل اولیه است و هنوز به سرانجام نرسیده است. نمایشنامههای زیادی هم برای تئاتر نوشتهام و...
فریده علمبیگی: اعتقاد من این است هرکسی دست به هر کاری میزند باید تخصص آن کار را داشته باشد. وقتی من تخصص کاری را ندارم، اجازه ورود به آن کار را ندارم. رضا در این سالها خیلی تلاش کرد تا من را راضی کند ولی احساس میکنم باید کاربلد باشی تا به آن کار وارد شوی. من خیلی به باغبانی و گلکاری علاقه دارم، باغچه کوچکی هم در شمال داریم ولی همینطوری بدون مطالعه سراغ این كار نرفتم. الان دورههای مربوطه را در دانشگاه جهاد کشاورزی میگذرانم چون دوست دارم اگر قرار است حتی فقط یک نهال هم بکارم با اطلاع کامل آن کار را انجام بدهم؛ بنابراین چون در زمینه کار رضا هیچ تخصصی ندارم به خودم این اجازه را نمیدهم که وارد این کار شوم ولی همیشه رضا را در این مسیر همراهی میکنم.
رضا فیاضی: فریده چشم بسیار خوب و دقیقی دارد؛ یعنی استعدادی که یک منشی صحنه خوب باید داشته باشد. به همین خاطر در تئاتری از او خواستم که به عنوان دستیار مرا همراهی کند. بارها پیش آمد که ایرادهای ریز و جزیی را که من هیچوقت نمیدیدم متوجه میشد. ایشان بسیار نکتهسنج و دقیق هستند.
چه تفریحات مشترکی دارید؟
رضا فیاضی: در مورد تفریحات مشترک، هر دوی ما خیلی به مسافرت علاقه داریم. سفر یکی از دغدغههای مشترک ماست. رسیدگی به باغچهای که فریده در مورد آن صحبت کرد جزو علایق هر دو نفر ماست.
فریده علمبیگی: یکی از علایق من فوتبال است و عاشق برنامه 90 هستم؛ مخصوصا تفسیرهایی که پخش میشود. رضا هم به فوتبال علاقه دارد اما نه به اندازه من. البته اگر بازیهای ایران یا تیم مورد علاقهمان باشد حتما دو نفری با هم تماشا میکنیم.
رضا فیاضی: وقتی که فریده اولین بار دکتر صدر را از نزدیک دید و به ایشان گفت که من طرفدار تفسیرهای فوتبالی شما هستم، دکتر واقعا متعجب شدند.
فریده علمبیگی: یکسری ورزشها هستند که من به آنها علاقه دارم ولی رضا هیچ علاقهای به آنها ندارد؛ مثل ورزشهای رزمی.
کدام کارهای آقای فیاضی را قبل از ازدواج دیده بودید؟
فریده علمبیگی: الان سریال «معمای شاه» را واقعا با عشق پیگیری میکنم. سریال «امیرکبیر» و «زیزیگولو» را دیده بودم. کارهای الان ایشان را نیز همه را پیگیری میکنم.
با توجه به اینکه آقای فیاضی در ژانرهای مختلف ایفای نقش کردهاند، کدامیک از نقشهای ایشان و کدام ژانر را بیشتر از همه دوست دارید؟
فریده علمبیگی: نقش امیرکبیر را از همه بیشتر دوست دارم. در میان ژانرها نیز ژانر کودک ایشان را بیشتر دوست دارم چون خود واقعی رضا فیاضی است. هنوز کودک درون ایشان زنده است و حسی که برای کار کودک به کار میگیرند یک حس واقعی است. واقعا کار«زیزیگولو» را بسیار دوست داشتم؛ مخصوصا قسمتی که جایگاه پدر و پسری او و پسرش عوض میشود و او بچه میشود و مانند یک بچه رفتار میکند.