هایپرکلابز : موسیقی ما - «مهرزاد امیرخانی» تقریبا نزدیک ترین دوست و همکار مرتضی پاشایی در همه سالهای فعالیت اش در موسیقی کشور بود. چه آن زمانی که این دو در کرج با هم بودند و چه سالهایی که در تهران در یک منزل با هم همخانه بودند و تقریبا اکثر آثارشان را با همکاری یکدیگر ساختند و روانه بازار موسیقی کشور کردند. نام «مهرزاد امیرخانی» با همه گیر شدن آثار مرتضی پاشایی بر سر زبان ها افتاد و از او به عنوان یکی از مهم ترین افرادی نام برده می شود که رازهای زیادی از دوران بیماری مرتضی پاشایی در سینه اش نهفته است.
اما اوضاع پس از فوت پاشایی او سیاست سکوت را اختیار کرد و هرگز حاضر نشد پاسخ هیچ کدام از اتهامات وارد شده به خود را به شکلی شفاف بدهد. او سرانجام پس از حدود شش ماه، سکوت خود را شکست و در گفتگویی صریح، عجیب و بی پرده، واقعیات و پشت پرده هایی را بر زبان آورد که شاید بتواند بسیاری از مجهولات زندگی و بیماری و فوت پاشایی را بر همگان آشکار سازد.
این گفتگوی مفصل و صریح را بخوانید...
بیا همین اول کار یک موضوع را در طول مصاحبه قانون کنیم و آن هم اینکه در این گفت و و هیچ مصلحت و سانسوری نداشته باشیم و یک بار برای همیشه واقعیات گفته نشده را عنوان کنیم.
اگه شما قول بدهید که جسارت انتشار اصل واقعیات را داری از بابت من خیال راحت باشد. من اصولا آدم صریح و شفافی هستم.
از اینجا شروع کنیم که تا شب قبل فوت مرتضی پاشایی تو یکی از کسانی بودی که به صورت مرتب بالای سر او در بیمارستان بودی ولی از صبح روز 23 آبان و پس از درگذشت این خواننده، «مهرزاد امیرخانی» یک باره غیب شد. در هیچکدام از مراسم حضور نداشت و هیچ جا نبود. «مهرزاد امیرخانی» در آن روزها کجا بود؟
باور کن نمی دانم کجا بودم. باور می کنی؟
نه... باور نمی کنم.
من از صبح همان روز اوضاع روحی وحشتناکی داشتم و اتفاقاتی افتاد که بعضی از آنها هنوز یادم نیست. گذشته از آن مهرزاد امیرخانی آن روزها نبود چون کسانی در آن مدت بودند و خودنمایی می کردند که نباید بودند. من ترجیح دادم نباشم و در خانه بمانم و آن روزها جوری به من گذشت که هنوز هم نمی توانم درباره آنها با یک پیش زمینه درست حرف بزنم.
اما این نوع رفتار تو باعث شد بازار شایعه ها و حرف و حدیث ها در فضای مجازی و حتی رسانه های رسمی داغ داغ شود و اتهام های مختلفی به تو وارد شود. این هجمه ها که حتما به گوش تو رسیده، اذیتت نمی کرد؟
اذیت که می شدم و ماجرا زمانی تلخ تر می شد که تو می بینی و نمی خواهی باور کنی که مهم ترین انسان زندگی و بهترین دوست و همکار همه سالهای کاری ات را از دست داده ای و غرق در اندوه و فشارهای روانی هستی و در این بین عده ای با مقاصد مشخص داغ این موضوع را برایت چند برابر می کنند. طبیعی است که اذیت شوی. ولی همان اطرافیان مرتضی پاشایی در به وجود آمدن این حرف و حدیث ها بیشترین تاثیر را داشتند و باعث شدند آن ماجراها بیشتر و بیشتر پخش شود.
به این حرف و حدیث ها در ادامه گفتگو خواهیم پرداخت ولی قبل از آن یک سوال کلیدی. خبر فوت «مرتضی» را چه کسی به تو داد؟
واقعا نمی دانم. آن روز من منزل بودم و شب قبل اش «مهدی طیبی» از بیمارستان به من گفت که اکسیژن به مرتضی وصل کرده اند که من در اینستاگرام ام نوشتم و از همه خواستم برای مرتضی دعا کنند. من در هر شرایطی سعی می کردم که هر خبری این چنینی را از دید مثبت انتشار دهم. چون من و مرتضی هر دو به انرژی مثبت اعتقاد داشتیم. همه چیز بد بود و لحظه به لحظه هم داشت بدترمی شد ولی من فقط سعی می کردم درباره کوچکترین چیز مثبتی که هست حرف بزنم. مثلا اگر مرتضی چشم هایش را یک لحظه باز و بسته می کرد، با خوشحالی آنرا خبر می دادم به همه و همه ماجراهای حال وخیم مرتضی را فراموش می کردم. صبح آن روز در خانه با یکی از دوستانم تنها بودیم. «میلاد میرشاهرضا». یادمه مشکی پوشیده بود ولی یک درصد هم هم من احتمالش را هم نمی دادم که اتفاقی افتاده. بعد دیدم بچه ها یکی یکی از راه رسیدند و من کاملا آرام آرام داشتم متوجه آن اتفاق می شدم ولی انگار که ته دلم راضی نمی شد موضوع را قبول کنم و نمی توانستم آنرا قبول کنم.از آنجا به بعدش دیگر یادم نیست. ولی بعدها بچه ها به من گفتند که حالت خیلی بد بود و از کنترل خارج شده بودی. یکی از بچه ها را هم زده بودم و داد می زدم و میگفتم : اسم خودتان را گذاشته اید رفیق؟ در خانه من آمده ای و می گویی مرتضی فوت کرده؟ مگر می شود؟ مگر ممکن است؟ مغزم سوخته بود. شب همان روز «رضا صادقی» به من زنگ زد تا تسلیت بگوید ولی من اصلا نگذاشتم که او حرفش را بزند و از او خواستم چون به برخی رسانه ها دسترسی دارد، از آنها بخواهد مانع از انتشار این قبیل شایعه ها شوند. رضا ظاهرا فهمیده بود که من رد داده ام و بنده خدا گوشی را قطع کرد و چیزی نگفت.
و آن روز درهمین حال و هوا گذشت؟
علی لهراسبی همان شب به خانه من آمد و من خودم به استقبالش رفتم. از روی همین پله ها با خنده و شوخی از او خواستم به داخل بیاید. علی لهراسبی خیلی جدی و تند از من پرسید : «این دیوونه بازی ها چیه؟ یکی می زنم در گوشات برق از سرت بپرهها. با تو شوخی نداریم که. همه چیز تمام شده و مرتضی دیگه بین ما نیست.» بعد چند ویدئو و عکس از موبایل اش به من نشان داد و بعد کمی با من حرف زد. تصویر واقعی فوت مرتضی همین جا برای من ثبت شد.
از آن لحظه بیشتر به من بگو...
آن لحظه برگشتم به اتاقم و دراز کشیدم. هیچ کاری نمی کردم و فقط فکر میکردم. همه چیز از آن اول مثل یک فیلم با دور تند از ذهن من عبور کرد. نوع آشنایی ما با هم، کار، موسیقی، آلبوم، روز اولی که پیش دکتر رفتیم و بقیه اتفاقات ها. روز اولی که مرتضی برای درد معده اش رفته بود و قرار بود یک آندوسکوپی ساده داشته باشیم و چند تا قرص بگیریم و برگردیم سر زندگی مان. بیشتر آن روز و اتفاقاتش جلوی چشم من می آمد. روزی که نتیجه آزمایش ها را به من دادند و برای مشخص شدن قطعیت باید پیش دکتری در خیابان پاسداران می رفتم و آن قدر به من فشار آمده بود دوباره بعد از یک ساعت دور زدن به همان آدرس بیمارستان قبلی برگشتم. اصلا حواسم به دور و برم نبود و همه چیز با سرعت برق و باد اتفاق افتاده بود.
در روز اولی که به بیمارستان به خاطر دردهای مرتضی رفتید هم بیشتر تعریف کنید. هیچ سند و صحبت قابل استنادی درباره آن روز وجود ندارد.
آن روز مرتضی جلوتر از من ایستاده بود و پشتش به من بود و در همه آن لحظات من استرس این را داشتم که مبادا دکتر به صراحت به او هم بگوید که چه اتفاقی برایش افتاده و داشتم با اشاره به دکتر می گفتم که مبادا اصل موضوع را به مرتضی بگوید. دکتر هم ظاهرا متوجه شد و خیلی محکم به مرتضی گفت که یک زخم معده خیلی حاد است و همین فردا باید عمل کند.
یعنی وضعیت جسمی اش تا این حد بحرانی بود؟
بله. ما روز قبل از رفتن پیش دکتر قطعه «بغض» را ساخته بودیم و قرار بود در روز بعد مرتضی وکال نهایی را بخواند و ضبط کنیم. وقتی دکتر گفت همین فردا باید عمل کنید مرتضی با اصرار فراوان از دکتر خواست که با یک روز تاخیر این عمل اتفاق بیفتد. چون می دانست اگر عمل شود نمی تواند این قطعه را بخواند. دکتر به هیچ وجه راضی نمی شد ولی بالاخره مرتضی قانعش کرد و ما به سمت منزل مسکونی مان رفتیم. آن زمان من و مرتضی با هم در گیشا ساکن بودیم. همیشه هر قطعه 3 دقیقه ای را نهایتا مرتضی در ده دقیقه می خواند و کار نهایی می شد ولی آن شب با درد وحشتناکی که داشت حدود دو ساعت و نیم طول کشید تا وکال گرفته شود. هر کسی هم که آن قطعه را گوش می کند به خوبی می فهمد که چه فشاری روی مرتضی بوده و چه دردی کشیده است. ما همه در همه این ماه ها و آن روزها می دانستیم که چه اتفاقی قرار است بیفتد ولی خودمان را زده بودیم کوچه علی چپ.
خود «مرتضی پاشایی» چطور؟
خودش می دانست چه اتفاقی برایش رخ داده؟ سرطان را می دانست ولی جزئیات و اتفاقاتی که قرار است بیفتد را نه. همیشه هم تبلت در دستش بود و درباره جزئیات بیماری اش در اینترنت دنبال موضوعات و مباحث پزشکی می گشت و ما به زور تبلت را از او می گرفتیم و با خنده و شوخی سعی می کردیم اوضاع را مدیریت کنیم. با او درباره بیماری اش حرف می زدیم و اجازه نمی دادیم روحیه اش را ازدست بدهد. مثلا می گفتیم که نهایت بیماری تو این است که معده ات را کلا برمی دارند و انتهای «مری» را به ابتدای روده پیوند می دهند و شاید هم کم از لحاظ گوارشی دچار مشکل شوی ولی زندگی ات را می کنی. خودش هم با خنده می گفت این حالت اشکالی ندارد فقط زندگی کنیم چون هزار تا کار نکرده داریم.
برسیم به روز فوت مرتضی و اینکه بعد از آن روز هجمه ها به تو شروع شد. برخی اطرافیان مرتضی ادعاهایی را نسبت به تو داشتند و ظاهرا دوست داشتند تو و نامات در کنار نام مرتضی چندان دیده و شنیده نشود. با حذف تو، چه چیزی به چه کسانی می رسید؟ دلیل این واکنش ها و حمله ها به تو چه بود؟
این ماجراها کاملا به نظر من خنده دار و عجیب است. همه شاهد بودند که چه کسی از روزهای اول مریضی تا روز آخر لحظه ای تنهایش نگذاشت. متاسفانه بعد از فوت مرتضی، خیلی ها به تب و تاب افتادند که نشان دهند سهم بیشتری از مرتضی داشته و دارند و باید بیشتر دیده شوند. همه کنسرت های مرتضی تا روز آخر و آثار و آلبومی که قرار است منتشر شود، حاصل همکاری ما دو نفر بوده. بعد می آیند و در رسانه های مختلف عنوان می کنند که من و مرتضی دو سال است با هم قهر بودیم و حرف نمی زدیم.
بله این موضوع هم در رسانهها عنوان شد و خیلی هم جنجال به پا کرد. این حرفها اصلا معلوم نیست از کجا آمد.
طرافیان و رسانه ها و فضای مجازی دست به دست هم دادند و این موضوع پیچید. بعد دیدند که من هم ساکتم و هیچ واکنشی نشان نمی دهم و همین باعث شد حمله ها شدید تر شود...
حتی عنوان شده بود که تو از یک سال پیش در دعوای بد، مرتضی تو را از خانه اش بیرون انداخته...
این حرفها دیگر مضحک بود. اصلا ارزش جواب دادن نداشت. من و مرتضی بارها در مسائل کاری با هم جر و بحث داشتیم و اختلاف سلیقه هم بود. در همه همکاری ها بوده و هست. اگر این طور که عنوان شده بود ما به شدت با هم درگیری داشتیم، چطور تا آن روز آخر آثار مشترک ما منتشر می شد؟ همه کارهای آخرین سال های ما با هم بود. ریز به ریز. آخرین آلبوم مرتضی هم همه تلاشهای دو نفره ما بوده. تا لحظه آخر، ساعات پایانی. حرفها و گفت وگوهای ویدئویی و تصویری مرتضی هم که بوده و هست که همیشه از من چطور و با چه عناوینی نام می برد. یک چیزهایی مشخص است و من دلیل برای اینکه بخواهم چیزی را ثابت کنم ندارم.
انتشاراین شایعه ها به نفع کسی می توانست باشد؟ سودی به کسی میرسید؟
اصلا نمی دانم و هیچ جوابی برای تو ندارم. انگار الان من و تو می دانیم ساعت 10 شب است و یکی دیگر به جمع ما وارد می شود و می گوید ساعت 7 صبح است. موضوعات به قدری غیرمنطقی و عجیب و مضحک است که اصلا با هیچ پیش زمینه ذهنی ای نمی شود با آنها کنار آمد.
اگر تو، مرتضی ،«مهدی کرد» و «مصطفی پاشایی» در جمعی با هم بودید، این جمع یک گروه کاری بود یا جمعی صمیمانه و دوستانه؟
قبل از فوت مرتضی، ما مصطفی را خیلی دورادور می شناختیم و حتی به او«آقا مصطفی» می گفتیم. ارتباط تنگاتنگی نبود و کلا نمی دیدمش. بعد از مریضی مرتضی، رفت و آمد مصطفی هم بیشتر شد و ما صمیمی تر شدیم. ایکس باکس بازی می کردیم و رفته رفته بیشتر توانستیم با هم ارتباط داشته باشیم. ولی با «مهدی کرد» از همان ابتدا خوب بودیم و رابطه ما دوستانه بود.