هایپرکلابز : آلیس نیل در ایالت پنسیوانیای آمریکا به دنیا آمد. تعداد زیادی از آثارخود را در نیویورک خلق کرد که اغلب موضوعات آثارش را توده اسپانیایی های مهاجر و مقیم هارلم تشکیل می دادند.
آلیس نیل از آن دسته هنرمندانی بود که مجبور بود برای اداره زندگی خود و خانواده اش به مشاغلی از قبیل خدمت کاری برای افراد ثروتمند بپردازد.به جهت علاقه شدید و وافری که به نقاشی داشت هم زمان با کار در منزل افراد ثروتمند در کلاسهای شبانه نقاشی ثبت نام نمود و نقاشی را با مشکلات فراوانی که داشت ، آغاز کرد.
خستین ازدواجش با (کارلوس انزیکر)نقاش کوبایی در سال 1924 با شکست مواجه شدکه این جدایی و غم از دست دادن نخستین دخترش به علت ابتلأ به دیفتیری و فقر مالی همه و همه باعث بروز افسردگی شدید در او شد. در سال 1930اقدام به خودکشی کرد که نافرجام ماند.پس از این که او را از مرگ حتمی نجات دادند او به مدت دو سال در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان روانی فیدا دلفیا تحت مداوا قرار دادند. پس از دو سال مراقبت مداوم در سال 1932 از بیمارستان روانی مرخص شد و به توصیه پزشک معالجش برای بهبودی کامل مجددا به نقاشی روی آورد. مدل های انتخابی در کارهایش را غالباَ قربانیان فقر و تنگ دستی ،بیماران و قشر بدبخت و زحمت کش جامعه تشکیل می دهند. او در نقاشیهایش به خوبی و با مهارت زیاد به حالت فیزیکی و روحی و روانی مدلهایش می پردازد.و با بیانی موجز آن ها را به تصویر می کشد.
شاید بتوان گفت که او همیشه در آثارش اتفاقات ناخوشایند و پیچیده را دستاویزی برای خلق آثارش قرار می دهد.طرح ها و نقاشی نیل تا دهه 1960 به وضوح از جانب مخاطبان قابل درک نبود.بعد از دهه 1960 آثار نیل چون با بحران های اجتماعی زمانه هم سو بود مقبول و مورد توجه عموم قرار گرفت. و کلکسیونرهای علاقمند به آثار نقاشی به طراحی ها و نقاشی های او علاقه خاصی نشان دادند . یکی از موضوعات غالب آثار نیل دوستان و افراد خانواده و چهرهایی است از دنیای علم و ادب و هنر و حتی سیاست. او در خلق این اثار شیوه چهره پردازی روان شناسانه خود را دنبال می کند. او با نگاهی دقیق و حساس که یکی از شا خصه های او است ، گویی با پرسونژهای آثارش به خلوتی ژرف فرو رفته و تمام تلقی ها و ناکامی ها و نگرانی های گرفتار آمده انسان امروزین را در عمق وجود این انسانها یافته و تمامی دغدغه ها و نگرانی ها را در چهره های ترسیمی اش منعکس می سازد. شاید اطلاق منبع تلخی ها و ناکامی ها و همچنین در خود فرو رفتن و در متن مسایل اجتماع و مردم بودن درباره نیل و آثارش از جانب اطرافیانش سخنی گزاف نبوده و حتی می تواند آشنا و سخنی پذیرفتنی و قابل تأمل باشد. او در مورد انتخاب مدل هایش چنین می گوید:
( من غالباُ مدل هایم را نمی شناسم و برای ترسیم آنها چیزی دوروبرشان قرار نمی دهم.و از ایجاد فضای تصنعی دوری کرده و در عوض سعی می کنم برای مدل هایم محیطی سرشار از آرامش را به وجود اورم که در آن احساس راحتی نمایند.همیشه قبل از شروع کار با مدل هایم به گفتگو می نشینم و سعی می کنم در مدل هایم چنان صمیمیتی بوجود آورم که آنها احساس کنند در خلوت خود قرار گرفته اند و در این حالت است که آنها با خود آگاه رفتاری را از خود بروز می دهند که منحصر و متعلق به آنهاست من در این موقع است که فضای دلخواه خود را میابم.من از هنری که سطحی عمل کرده و قادر نیست پوسته ظاهر اتفاقات را بشکافد متنفرم.من موقع نقاشی کردن به طور غریزی و ناخود اگاه بعضی اوقات تعمدی هر چه را که خوانده ام و فرا گرفته ام به کنار می نهم و با اتکاء به نفس و دانش خود شروع به کار می کنم، برای آنکه مایلم آن تمرکز و طیب خاطری که به دنبالش هستم ، فراهم آید. من از هنری که فقط به بازسازی صورت انسانها می پردازد ، متنفرم.با نگاه و تأمل در آثار نیل به خوبی می توان به صحت گفتارش پی برد.در تابلویی که نیل از مادرش خلق کرده است، ما شاهد پیرزنی هستیم که کسل و درمانده به نظر می آید.او با موهایی یک دست سفید و ملبس به دبدشامبر حوله ای تصویر شده است.نگاه مدل به نفطه ای دوخته است . در همین حالت غرور، همراه با کار افتادگی در چهره اش به وضوح هویدا است.مادر نیل مدت کوتاهی بیمار شد و فقط چند ماه بعد از بیماری زنده ماند، نیل در طول بیماری مادرش از وی مراقبت کرد.او تصاویری از مادرش خلق کرد که اوایل از نشان دادن چهره های ترسیمی مادرش احتراز می کرد و آن ها را تصاویری خصوصی قلمداد می کردو از ارائه آنها ناراضی بود. در نقاشی ها و مدل های انتخابی نیل چیزی پنهان نمی ماند و تمام خصوصیات به طور آشکار به بیننده نمایانده می شود.در آثارش وحشت خاموشی و نگرانی و اضطراب موج می زند.و گویی آثار نیل همیشه با جدایی توأم است گویی اغلب چهره های ترسیمی او می پرسند .چرا من؟ چرا ما؟ بیننده با دیدن آثار ، ناخود اگاه به تفکر وادار می شود و نمی تواند به سادگی از کنار اثار او بگذرد در آثار او صلح و صفا کمتر جایی دارد و در عوض آثار او مملو است از اضطراب و تشویش و نگرانی که خود در این مورد میگوید:
( من نمی خواستم مثل امپرسیونیستها ، سایه آبی برای نورهای زرد رنگ بگذارم . من که مثل رنوار شاد نبودم).درست هنگامیکه نیویورک در حال پشت سر نهادن دوران تماشایی نقاشیهای فیگوراتیو در دهه 80 بود ،بانوی کوچکی از اهالی دنبوری به نام الیزابت پیتون با نقاشیهای درخشان خود شگفتی همگان را بر انگیخت.
در اواسط دهه 90 او به تنهایی با حرکتی کاملاً مبتنی بر علایق شخصی شروع به احیای چهرنگاری کرد.و در آثارش از شخصیتهای تاریخی ، پاپ و دوستان نزدیکش ، این ژانر هنری از مد افتاده را اعتباری دوباره بخشید. در چنین زمانی در متن خشک ( نئوکانسپچوالسم ) دهه نود ، تمایل بشری پیتون ،توجه ویزه او همراه با یک وابستگی احساسی نسبت به موضوعات آثارش به اضافه علاقه آشکار و بی پرده او به زیبایی فیزیکی و مادی ، جایگاه او را در میان هم قطارانش روز به روز خاص تر و برجسته تر کرد. آثار پیتون را از لحاظ موضوعی می توان به سه دسته دوستان و آشنایان ، ستارگان و اسطوره های پاپ و شخصیتهای تاریخی و هنری تقسیم کرد. که همه و همه از منابع محبوب اجتماعی از قبیل مجله people،رولینگ استون ، پرمیر ،MTV، و کتب سالانه و البته آلبومهای خانوادگی برداشته شده اند. این شخصیتهای مورد علاقه پیتون به کمک حرکات آرام قلمو،پالت پر از رنگ و لعابهای درخشان به اشخاصی صمیمی و آشنا مبدل می شوند و همزمان نوعی حس دلبستگی به نقاشی و نوعی تعلق خاطر به لذت قدیمی نگریستن را در مخاطب ایجاد می کنند، ضربات قلموی او همواره مختصر ،موجز و موثر است . احساسی که علاوه بر تکنیک با انتخاب موقعیت بدن و با حرکتی که از چشم ما پنهان بوده است آشکار می شود. با این همه عاملی که در زمینه ، اشیا و جزئیات را در یک تصویر به بیننده منتقل می کند بیشتر انتزاعی است تا واقعی . اما جدا از تواناییها و مهارتهای پیتون ، قدرت او تا حدود زیادی در انتخاب رنگها نهفته است ، به نظر می رسد که رنگهای درخشان او تقریباً فراتر از وابستگی به موضوعات نقاشی ، خود به حرفی تازه و مستقل تبدیل شده اند و به اثر وی بعدی تازه می بخشند و او را به عنوان یک رنگ شناس و طراح دکور که دارای مهارتهای ویژه ای در سبک ماتیس و بیشتر از آن دیوید هاکنی است ، و به نحو احسن معرفی می کنند.او در یکی از مصاحبه های اخیرش این وابستگی به هاکنی را اینگونه توضیح می دهد: برای من واقعاً جذاب است ،اینکه دیوید هاکنی در دهه 70 در اوج گرایشات کانسپچوالیستی در حال کشیدن پرتره بوده است... او به انسانیت و بشریت اعتقاد داشت و همینطور به مردم...و به آنچه در ان زمان انجام می داد کاملاً آگاه بود. پیتون تا حدودی به همان سبکی می پردازد که دیوید سالی در دهه 80 به آن مشغول بود.هر دو این هنرمندان توجه ویژه ای به عکس به عنوان منبع و مرجع نمایشهایشان دارند.البته عکسها به مدت بیش از یک قرن است که منبع و منشا اثر هنرمندان مختلف بوده اند اما چیزی که استفاده سالی و پیتون را از عکس به عنوان مرجع نقاشی از بقیه متفاوت می سازد. توجه ویژه به عکس به عنوان یک ابژه عینی به خودی خود و نه صرفاً به عنوان ثبت یک لحظه در زمان.
در هنگام استفاده از عکس به عنوان مرجع نقاشی ، نقاشها می بایستی بین پرداختن به تصویر به عنوان برداشتی سه بعدی از فضا و یا نگریستن به تصویر به عنوان نقطه پرشی برای خلق لایه ای از رنگ روی بوم یکی را انتخاب کنند.بسیاری از هنرمندان ترجیح می دهند که در راهی ما بین این دو روش یعنی ترجمه عکس روی بوم نقاشی حرکت کنند. اما هم دیوید سالی و هم پیتون راه سومی را در پیش گرفتند و آن پرداختن به تصویر به عنوان یک تصویر است و شاید به همین دلیل هر دو هنرمند پیشرفت فوق العاده ای از طریق تکثیر تصویری عکسهای موجود در کتب، مجلات و صفحات اینترنت داشته اند. در اثار پیتون نوعی در هم ریختگی و نیمه شفافیت است.رنگها در آثار وی همزمان با ماتی ، لایه های زیرین را نیز نمایش می دهند.او از رنگها به صورت خیلی کلی و غیر دقیق ، اما به جا استغاده می کند. در آثار او هدف این نیست که شما را برای مدت زیادی روی یک نقاشی خاص مکث کنید بلکه می بایستی در این مواجهه ، از اثر به مثابه یک زانر تذت ببرید. پیتون خیلی فراتر از مشغله های یک دختر جوان ، هوشیارانه پرستش احمقانه ستاره های مدرن و پرورش لذت گرایی شخصی معاصر ما را به یک مجموعه آثار بی ریا ولی مهم تیدیل کرده است و با شکلی ویژه ساختار یک جهان ایدهآل پر شده با قهرمانان شخصی و اسطوره های پاپ روزگار مدرن را مورد نقد قرار داده و از طرفی ایده زیبایی برای زیبایی را به عنوان ساختار بنیادی فرهنگ معاصر به شکلی انتقادی باز می نمایاند.
منابع:
Art now taschen Art at the turn of millennium taschen Vitamin p
phaiden Art forum Daily gusto