هایپرکلابز : آی مردم دل خوش اوردم
یک بغل خنده,کمی ارامش
مشتری ایا هست؟
آی مردم بشتابید که تنگ است زمان
آه ای خوب ترین ساکن این منزل خاک
آسمان اوردم...بی کران آبی و صاف
فرصت نیم نگاهی به افق ایا هست؟
بارشی در راه است..ناودانی هوس بارش باران دارد؟
آی مردم بشتابید که فردای شما اوردم
آنکه دیروز در اندیشه ی آن,لحظه های گذر عمر چه بیهوده به یغما دادید
آرزو چینی امروز گوارای شما
دلتان تنگ اگر هست دوایش اینجاست
مرهم این غم تنهاییتان ,شوق وصال
به بهای سر سوزن ذوقی
نور خورشیدو گل یاس و تن جاری آب
به نگاهی پر مهر
تو بگو,قیمت انها بالاست؟
مهربان مردم این ابادی,پرده از پنجره ها بر گیرید
پشت هر پنجره خورشید به خود می پیچد
دل این پنجره ها باز کنید,تا که این تابش پر جذبه به کاشانه تان
و به اندیشه تان,نور خدا
مهربانی ,دل خوش,عشق, سلام
خنده و همدلی و نور امید
هر چه خوبی بخواهی تو در این چرخ مهیا کردم
دل دیوار شما را هوس پنجره ای ایا هست؟
و کسی را به سرش شوق وصال؟
آی مردم بشتابید حراجش کردم
نوا اوردم,صد نغمه,یک احساس
و اغوش خدایی را به نجوای دعای بنده ی پاکی
صدای پای باران را ,به دستانی دعا پیشه
و پاکی را به مشتی آب,اری یک وضو
ارزان نمودم تا تمام شهر خیرش را برندو مشتری باشند
هلا ای مردمان
خدایی خوب می دانم درون خانه هاتان از متاع چرخ من خالیست
روز از نیمه گذشته است و خریداری نیست؟
تو ببر خانه ی دل شاد نشد,قول مردانه که پس می گیرم
قیمت خنده کمی ارامش,قیمت عشق,دل پاک و زلال
قیمت دیدن او,باور نور
به قنوتی بدهد هرچه که حاجت داری
و به ذکری همه ارامش دل
و به شکری,نستاند دگر او هر چه که داد
دل خود را بدهی,خوب خریداری هست
در گشایید به مهمانی نور
بروم از در این خانه نمی گردم باز..پاسخی نیست مرا؟
سرتان گرم کدامین کسب است؟..کسب و کاری که ندارد سودی؟
خواب یا بیدارید؟...چه سکوتی جریان دارد در شهر شما!
من غریبانه در این شهر به دنبال شما...و شمایان افسوس...
همه در کار گره بستن و اندیشه ی قفل
این که دانی چه کسی قفل تورا بسته چه سود؟
که کلید همه شان پیش خداست
بشتابید کلید اوردم...چرخ من پر ز گشایش,صد حیف
گویا در دل این شهر خریداری نیست
آی مردم دل خوش اوردم, یک بغل خنده کمی ارامش
مشتری ایا هست؟!
یک نفر از ته ان کوچه صدا کرد مرا
آه صد شکر..کسی بیدار است...
شعر از کیوان شاهبداغی