هایپرکلابز : خداوندا حضورم ده
که راز دل نهفتن را بسی دشوار..و گفتن را بسی دشوارتر دارم
خداوندا تویی حاضر چه می جویم
تویی ناظر چه میگویم
چه نعمت ها که من را داده ای
اما زبان شکر یک,از صد هزارش را نمیدانم
اما خداوندا...کمک کن تا فراموشم نگردد
نقش خود در نقشه هستی
تو را وقتی به یاد آرم
من از ذکر و دعا و این نماز غافلانه شرم می دارم
هزاران توبه کردم از نمازی که نباشد آن نمازی که تو می خواهی
خداوندا تو را دارم و این یعنی که دارایم
الهی گرچه مسکینم ولی داراتر از من کیست وقتی من تو را دارم
مرا این بس که مخلوق خدایی چون توام..بر خویش می بالم
کرامت دارد این نسبت که من با خالق هستی کنون دارم
چه ازادم به هنگامی که من را عبد میخوانی
کمک کن تا نیالایم من ان نفسی,که ان را پاک میخوانی
خداوندا..توان سجده بر خاکت اگر دارم,ولی..
دل کندن از این خاک نتوانم
خداوندا به سویت باز میگردم..مرا بر من مگردانم
خداوندا کفایت میکنی بر من
که کار من به جز با تو حوالت بر کس دیگر نمی خواهد
الهی وای بر من گر دلی از خود برنجانم
کریما معرفت در هر عبادت روزی ام فرما
الهی در به روی کس نمی بندی
ولی من دست و پای خویش را بستم...
مرا با واژه ی لذت,که اسان جامه ی ذلت بپوشد ,هیچ کاری نیست
عذابی باشد ان حالی که حال با تو بودن را نمی ارد
به هنگامی که می گویم به جز تو از کسی یاری نمی جویم کنارم باش
من از از غم ها و شادی گفته ها دارم
خداوندا تو را دارم و خوشحالم
گرفتار من خویشم و غمگینم
خداوندا تو میدانی خلف فرند ادم را گناهی هست
مرا این بس که غفاری
خودت گفتی که قلب ما سرای توست
خداوندا سرای خود , تو حرمت داده احیا کن
خداوندا خودت گفتی بخوان مارا
و من نیز می خوانم
به در گاه تو با امید می ایم
چه شکری دارد این نعمت
که من را نعمت شکرت عطا کردی
اگر تو بنده ای چون من نمی رانی
چگونه من خدایی چون تو را از خویش میرانم
خداوندا خودت را حاجت ما کن
کمک کن تا نخواهم من کسی جز تو
نخواهم از تو من,جز تو...
شعر از کیوان شاهبداغی