داستان سالهای جدایی ( قسمت ششم )- هایپرکلابز

محمد صادقی 9 سال پیش
داستان سالهای جدایی ( قسمت ششم )- هایپرکلابز هایپرکلابز :

چند ماه گذشت
سیما روز به روز پژمرده تر میشد . او و شاهین که اکنون سه ماهه بود، درشرایط سخت روحی و جسمی به سرمی بردند. سیما درون این خانه زندانی شده و امیر به شدت مراقب او بود. حیاط خانه بسیار بزرگ بود و از پشت پنجره مشخص بود که خانه های اطراف نیز بسیارقدیمی و شاید اصلا" خالی ازسکنه بود و هیچ صدایی به جز قارقارکلاغ ها و باد سردی که درمیان درختان می پیچید به گوش نمی رسید.
دریکی از روزها سعید به ملاقات امیرآمد.نگرانی عمیقی در چهره اش مشاهده میشد.
-امیر باید سریع جمع و جورکنیم و از اینجا بریم.
-چی شده سعید؟ هنوز که فرصت داریم اینجا بمونیم.
-نه امیر متاسفانه یکی از فروشنده های مواد دستگیرشده و احتمالا" منم لو داده باشه. اگه اینطور باشه اینجا رو خیلی زود پیدا میکنن و دخل دوتامون اومده!
-خب کجا باید بریم سعید؟ تو جای دیگه ای سراغ داری؟
- یه روستایی سراغ دارم که یه ساعت با اینجا فاصله داره. میریم اونجا و موقتا" پیش یکی از دوستای قدیمی تا ببینم چکار میشه کرد.در ضمن امیر من فکر خوبی دارم برات که هم ازشراین مادر و بچه راحت بشی و هم وضع دوتامون خوب بشه. ببین امیراینا دست و پای دوتامون رو بسته اند و جز گرفتاری و خرج اضافه چیزی برامون ندارن.
-چه فکری سعید؟
-با پدرش تماس بگیر و بهشون بگو برای آزادی دختر و نوه شون مقداری پول باید جورکنن.
-ولی سعید اینطوری شاید پای پلیس رو بکشن وسط و دردسرما بیشتر بشه!
-بهرحال این یه ریسک بزرگه امیر. ما یه جایی قرار میذاریم و تهدیدشون میکنیم که اگه پای پلیس وسط بیاد دیگه هرگز اونا رو نخواهند دید.
(امیر به فکر فرو رفت. هرچند با فکر سعید زیاد موافق نبود ولی انگاردراین شرایط راه دیگه ای وجود نداشت. چون برای ادامه زندگی و مخارج سنگین مصرف مواد مخدر نیاز به پول داشتند.)
**
شهرام مثل ماری زخم خورده همه جا درجستجوی امیر بود. اما انگارسیما و نوزداش مثل قطره آبی در زمین فرو رفته بودند و هیچ کجا اثری ازآنها نبود. دراین چند ماه او ازشدت غصه دوری همسر و فرزندش ،لاغر و تکیده شده بود و تمام دلخوشی اش این بود که فقط سیما و پسرش سالم باشند.
بعضی از روزها شهرام با خانواده سیما تماس گرفته و آنها را دلداری میداد. او هرکجا که می توانست سرکشی کرده بود ولی انگار بی نتیجه بود و امید او به خداوند و نیروی انتظامی پلیس بود که بتوانند روزی مخفیگاه آن دو مرد پلید را کشف کرده و همسر و فرزندش را ازدست آنها نجات دهند.
**
امیر و سعید سریعا" وسایل خود را جمع کرده و درحالیکه سیما مرتبا" غرولند میکرد و از نظر روحی بهم ریخته بود، او را با تهدید داخل اتومبیل هدایت کرده و با سرعت به محلی که سعید معرفی کرده بود، روانه شدند.
خورشید کم کم غروب میکرد و اتومبیل با سرعت در جاده حرکت میکرد. امیر گوشی همراه را برداشته و با پدرسیما تماس گرفت:
-سلام آقای سلوکی؟
-سلام ، ببخشید شما؟
-من هستم امیر. دامادتون! یادتون که نرفته؟
-وای خدای من! از خدا بی خبر چه بلایی سرسیما و بچه اش آوردی؟ دخترم کجاست؟
-تند نرو عمو جان. تند نرو. حالش خوبه، حال پسرشم خوبه. فقط اگه دلت میخواد اونارو بازم ببینی باید یه کم پول خرج کنی.
-کثافت بیرحم ازجون بچه من چی میخوای؟ پلیس همه جا دنبالت می گرده.
-اگه احمق نباشی و کاری رو که بهت میگم انجام بدی قول میدم صحیح و سالم تحویلشون بدم.
(درهمین لحظه سیما که شاهد گفتگوی آنها بود ناگهان با سرعت دستش را جلو برد تا بتواند گوشی همراه را از امیرگرفته و ازپدرش تقاضای کمک کند.)
ولی دریک لحظه اتفاق تلخ وعجیبی افتاد.
امیرکه پشت فرمان بود دریک لحظه توجهش به سیما جلب شده و ناگهان کنترل اتومبیل ازدستش خارج شد .
و لحظاتی بعد اتومبیل در جاده منحرف شده و پس ازاینکه چند بار معلق زد، درحاشیه جاده روی زمین آرام گرفت. سیما به بیرون از اتومبیل پرتاب شده بود ولی شاهین هنوز درآنجا بود. خوشبختانه همان لحظه چند اتومبیل عبوری درحالیکه شاهد ماجرا بودند سریعا" توقف کرده و به محض اینکه شاهین را از اتومبیل خارج کردند، اتومبیل با صدای مهیبی منفجر شده و غرق آتش گردید. لحظاتی بعد آمبولانس رسیده و سیما را که به شدت مجروح و بیهوش شده بود را به همراه فرزندش به بیمارستان منتقل کردند. ولی امیر و سعید دراثر انفجار اتومبیل و سوختگی شدید دردم جان سپردند.
سیما را سریعا" به اتاق عمل برده ولی متاسفانه وی دراثر ضربه مغزی به حالت کما رفته بود و دربخش آی سی یو بیمارستان بستری شد و شاهین نیز موقتا" به اداره بهزیستی تبریز سپرده شد.
**

منبع :http://hyperclubz.com
23 نفر این را می پسندند
مشاهده 0 دنبال کننده
در حال نمایش 5 دیدگاه از 9 دیدگاه
مژگان مرتاض معصوم مژگان مرتاض معصوم rose
9 سال پیش
میترا همتا میترا همتا چقدر نگون بخت طفلکی
9 سال پیش
نسترن عباسزاده نسترن عباسزاده خیلی غم انگیز بود خدا نسل ادمایی مثل امیر رو منقرض کنه
9 سال پیش
امير مهدی امير مهدی لايكههههههههه
9 سال پیش
فرخنده ع فرخنده ع زیبا بود ولی نقاط ضعفی هم داشت که میتوان نادیده گرفت!
9 سال پیش
1 2 

ارسال مطلب به هایپرکلابز

انتخاب كلوب :  
نوع مطلب :
ارسال مطلب