هایپرکلابز : چند وقتی می شدکه یک همکار جدید به جمع ما اضافهشده بود. آدمی که در نظر اول مثل بقیه بود ولی پس از چند روز همینشینی متوجه شدم با خیلی از آدمهای دوروبرم فرق دارد. او خصلتهای عجیبی دارد. کافی است متوجه شود کسی از همکاران مشکلی دارد، به هر طریق شده به او کمک میکند. این کمک میتواند پیدا کردن یک آشنا در فلان اداره برای انجام سریع کارهایش باشد یا همدلی و گوشداده به حرفها و درد و دلهایش.
عادت دارد خردهنانها را پشت پنجره بریزد برای پرندگان، باقیمانده استخوانهای غذا را کنار پیادهرو بگذارد برای گربههای گرسنه شهر، به گلدانها آب میدهد. پرده را کنار میزند تا آفتاب بتابد، باران که میبارد پنجره را باز میکند و نفس عمیق میکشد، محال است اجازه دهد یک وسیله برقی بیدلیل روشن بماند، شیرهای آب اداره را حتماً محکم میکند و ازایندست رفتارها که این روزها کمتر دیده میشود.
این انسان خاص همیشه لبخند میزند، آرام است و از دیگران بهخوبی و نیکی یاد میکند. امکان ندارد از زبان او در مورد کسی بد بشنوی.
حالا همه در اداره متوجه شدهاند کسی هست که وجودش اطمینانبخش است و اگر نیاز به کمک داشته باشند حتماً حضور دارد. اوایل فکر میکردم آدم مرفهی است که هیچ مشکل و غم و غصهای در زندگی ندارد. ولی وقتی چند روز مرخصی گرفت همه متوجه شدیم که آدم تنهایی است که پرستاری پدر و مادر پیرش و هزینههای سنگین درمان آنها بر عهده اوست.
تعجب کردم. دیگر نتوانستم دوام بیاورم. یک روز وقت ناهار سر صحبت را با او باز کردم و گفتم: بااینهمه مشکلات چطور همیشه آرامی؟ چرا اینقدر خودت را درگیر مشکلات دیگران میکنی؟
خندید و گفت: خوب اگر کمک نکنم چهکار کنم؟
گفتم: تو خودت نیاز به کمک دیگران داری؟ پرستاری از یک پیرمرد و پیرزن کار سادهای نیست!
خندید و گفت: تا حالا فکر کردی ما برای چی آفریده شدیم؟
تعجب کردم. گفتم: نه.
گفت: من فکر میکنم ما برای مهربانی کردن آفریدهشدهایم. ما باید به دیگران مهربانی کنیم وگرنه جوهر وجودمان خشک میشود. تو فکر میکنی چرا درست زمانی که ما از خیابان رد میشویم باید یک نفر برای خارج شدن از پارک دچار مشکل شود؟
داشتم شاخ درمیآوردم. گفتم: خوب اینیک اتفاق ساده است.
گفت: نه هیچچیز این دنیا ساده و سرسری نیست. این اتفاق برای این در حضور ما رخ میدهد که ما فرصتی برای مهربانی داشته باشیم و به آن فرد کمک کنیم. وقتی پدر و مادر من مریض میشوند، فرصتی است برای مهربانی، وقتی پرندهای پشت پنجره مینشیند فرصتی است برای مهربانی، وقتی تو با من حرف میزنی فرصتی است برای انعکاس شادی در جهان. این مهمترین رسالت ماست.
او میگفت و من با حیرت گوش میکردم. با خودم فکر کردم چنین طرز فکری چقدر زیباست و چه آرامشی میتواند به زندگی بدهد. با خودم فکر کردم حضور او در اداره ما هم یک فرصت است. فرصتی برای مرور دوباره زندگی خودم تا بعدازاین خیلی بهتر از این فرصتها استفاده کنم.
شهریور 1394
سعیده شریفی