هایپرکلابز :
همسفر! حوصله، اين قافله بر می گردد
گرد می خوابد و اسب يله بر می گردد
دشت هر چند پر از گرگ و حضور مرگ است
مکن از غيبت چوپان گِله، بر می گردد
هم نفس! همدل من! بغض چرا؟ گريه چرا؟
صبر کن، هم نفس يک دله بر می گرد
آفتاب پس ابر است، چرا بی تابی؟
روشن است اين که از اين مرحله بر می گردد
می رسد همهمه ی سبز، پس از رخو ت زرد
آسمان زير پر چلچله برمی گردد
با جنون فاصله؟ هرگز... دل من می داند
آخرين حلقه ی اين سلسله برمی گردد