هایپرکلابز : شکسته شیشه ی باران
میان روز های من
همه درگیر بارانیم
همه محتاج باریدن
کنار پنجره هایی
به سوی اوج
در راهیم
من و تو خوب میدانیم
چه بی اندازه تنهاییم
سکوتت اوج میگیرد
گلویم بغض میگیرد
نه فریادی نه آشوبی
نه از این حادثه دوری
تو هم حیران حیرانی
در این چهارشنبه ی سوری
نگاهم میکنی اما
نگاهت سرد و جان فرساست
چرا حس میکنم حنی
زمستان هم
درون چشم تو تنهاست .