هایپرکلابز : بیتا وكیلی از هنرمندان موفق زمانه ما است. حضور متعدد آثار او در حراجی ها، او را به چهر ه یی شناخته شده در عرصه بین المللی تبدیل كرده است، چنانچه كمتر حراجی ای است كه اثری از او در آن یافت نشود. او از هنرمندان محبوب مجموعه داران و خریداران آثار هنری در ایران و خاورمیانه است. در جدیدترین نمایشگاه گالری بوم، آثار جدید او در كنار آثار دو هنرمند زن دیگر هم نسلش، طاهره صمدی تاری و بهار بهبهانی تحت عنوان «سه نگاه» به نمایش درآمد. از یكی دو سال پیش نشانه های تغییراتی در سبك و نگاه بیتا وكیلی دیده می شود كه نمونه هایی از این تغییر را می شد در این آثار جدید پی گرفت. جدا از این سبك ویژه او كه گاه حتی آثارش را به كلاژ شبیه می كند كارهایش را جالب و دیدنی می كند: به قول نوشته نمایشگاه: او هم واجد نگاهی میكروسكوپی به جزییات است و هم انگار واجد نگاهی تلسكوپی به هستی. به بهانه همین نمایشگاه و آثار جدیدش با او به گفت وگو نشستیم و با او درباره تغییر سبك و شیوه جدید بیانش صحبت كردیم.
در مورد خودم اول از همه سعی می كنم كه این فضا، فضای دلنشینی باشد، فضایی كه اگر كسی همنشین من است، بتواند در آن بنشیند، آرام باشد و با فضا ارتباط برقرار كند. فضا لاجرم در كارم اهمیت دارد و دوست دارم وقتی كسی می آید تا كارم را ببیند، بتواند آن را ببیند و تحمل كند، بتواند در این فضا بچرخد و یك جور در آن فضا خودش را ببیند، زندگی خودش را ببیند اینكه من را با چه اسم یا تعریفی می شناختند، بحث نگاهی از بیرون است. اینكه خودم چه تعریفی از خودم دارم جدا است، من هیچ وقت خودم را در دسته یا گروهی خاص یا سبكی مشخص محدود نمی كنم. اینكه كارهایم در حوزه نقاشی انتزاعی بود، فكر می كنم نیازی بود به بیان احساسات درونی ام
تا چندی پیش شما را نقاش انتزاعی می شناختند، چنانچه سال گذشته هم در نشست نقاشی انتزاعی مدرسه ایده در كنار مصطفی دشتی و پویا آریان پور حضور داشتید، ولی هرچه زمان گذشت دیدیم كه فیگورها و اشكال قابل شناسایی در كارتان پیدا شد. آیا از انتزاع گذر كرده اید و به سمت نقاشی فیگوراتیو رفته اید؟
اینكه من را با چه اسم یا تعریفی می شناختند، بحث نگاهی از بیرون است. اینكه خودم چه تعریفی از خودم دارم جدا است، من هیچ وقت خودم را در دسته یا گروهی خاص یا سبكی مشخص محدود نمی كنم. اینكه كارهایم در حوزه نقاشی انتزاعی بود، فكر می كنم نیازی بود به بیان احساسات درونی ام، این نیاز كه چطور بیانش بكنم من را به سمت نقاشی انتزاعی می برد. زمان كه گذشت، خود به خود، تجربیاتم، نوع زندگی ام، نگاهم به زندگی و در واقع اتفاقاتی كه در زندگی ام افتاد، باعث شد تا فرم هایی كه به نقاشی فیگوراتیو نزدیك تر بود داخل كارم شود، ولی باز هم به تعاریف كلیشه یی اعتقاد ندارم كه من از مرز انتزاع به سمت نقاشی فیگوراتیو عبور كرده ام. هیچ دلیلی جز دلیل درونی نبوده كه چون نقاشی فیگوراتیو، نقاشی قالب امروز است و از آن استقبال بیشتری می شود به سراغ این نقاشی بروم، اینها نه برایم مهم بوده و نه هیچ وقت به آنها فكر كرده ام. من دقیقا همان طور كار می كنم كه فكر می كنم كه زندگی و حس می كنم: نهایت سعی ام این است كه صداقت داشته باشم. اینهایی كه الان می بینید و در طول این سال ها دیده اید تمام اتفاقاتی است كه درون و بیرون من افتاده و روی من اثر داشته و كوشیده ام كه آنها را تا جایی كه ممكن بوده روی بوم ارایه كنم. ولی با ماجرایی كه از مدرسه ایده تعریف كردید درباره كار من همیشه می گفتند و من هم خودم می دیدم كه نقاشی های من همیشه انگار دیدی از بالابه زمین بوده. فكر می كنم در طول سال هایی كه گذشت من دیگر از آن ارتفاع زمین را نمی دیدم و دیگر از آن فاصله زمین را نمی دیدم و نزدیك تر شدم و هر چقدر كه به سمت زمین آمدم و نگاهم شاید دنیایی تر شد، از آن دنیای درونی فاصله گرفتم و به دنیای بیرونی نزدیك تر شدم، لاجرم واقعیت هایی كه شاید بدیهی بودند، واقعیت هایی كه وجود داشت ولی شاید زیر لایه هایی پنهان بود، لایه هایی كه شاید به خاطر فاصله من و نگاه خیلی كلی گرایم بود پنهان بودند، مثل عبور از لایه های ابر بود كه آدم آرام به سمت زمین می آید كم كم وضوح دید بیشتر می شود و آدم خیلی چیزها را می بیند. فكر می كنم مقدار زیادی اش هم مربوط به تجربیاتی بود كه در سال های اخیر در زندگی شخصی ام و نگاهم به دنیای بیرون رخ داد و اتفاقاتی كه به حجم زیاد و با كیفیت و كمیت مختلف در پیرامون مان می افتند و لاجرم بر زندگی ما اثر می گذارند و البته حساسیت بالای من نسبت به اتفاقاتی كه پیرامون مان می افتد چه در سطح زندگی خودمان، در شهر یا كشورمان و حتی اتفاقاتی كه در دنیا- در سطح اطلاعات من البته- می افتند، همین حساسیت وضوح دید من را بیشتر كرد. چیزهایی را دیدم كه بودند ولی زیر این لایه ها محو شده بودند و الان از این محوی درآمده اند. ولی الان هم نمی توانم حكمی بدهم كه قطعا به همین شكل می ماند و كارم قطعا همین است. این هم جریانی است، مثل جریان خود زندگی، زندگی چون متغیر است، من هم دارم با آن پیش می روم، مثل همه ما كه داریم با زندگی پیش می رویم. حتی در مجموعه كارهایی كه اینجا می بینید، كاری كه فیگور مشخص تری دارد، قدیمی تر است، مال یك سال و خرده یی سال پیش است، باز در كارهای جدیدم شاید حالت انتزاعی شان یك كم از قبل هم بیشتر باشد. این بنا به طبیعت و زبانی است كه من به دنبالش می گشتم.
در نوشته كوتاهی در هنرآنلاین دیدم كه گفته بودید مقداری تحت تاثیر وقایع اجتماعی قرار گرفته اید، نمونه هایی از كارهای شما در سال های اخیر دیدیم مثل نقشه ایران و خلیج فارس، این كارها آیا به این معنی است كه هر چقدر قرار است اجتماعی تر كار كنید بیان انتزاعی دیگر جوابگو نیست؟ مجبوریم به سمت كارهای فیگوراتیو برویم؟
واقعا تصمیمی برایش نداشتم، ولی با صحبتی كه شما می كنید، فكر می كنم برای اینكه بتوان مسائل اجتماعی را بیان كرد، شاید با نقاشی فیگوراتیو، مجموع مخاطبان بیشتری را بتوان درگیر كرد و مسلما همه هم مخاطب خاص نیستند، در این حالت مخاطب عام هم می تواند ارتباط برقرار كند. بنابراین شاید نقاشی فیگوراتیو با مخاطب عام و درصد بیشتری از مخاطبان راحت تر ارتباط برقرار كند. البته من ادعا نمی كنم كه نقاش فیگوراتیوم یا فیگورهای مشخصی در كارم هست، اشاراتی بوده كه این اشارات بعضی جاها محكم تر شده اند، فقط به این دلیل كه آن بیان اجتماعی بیشتر بتواند با آن ارتباط برقرار كنند.
یعنی ارتباط با مخاطب عام برای تان مهم است؟
همیشه برایم مهم بوده، ولی در دوره یی كه كارم خیلی انتزاعی بود هم مخاطب عام با كارم ارتباط برقرار می كرد، شاید به خاطر صداقت باشد، البته این نظر شخصی خودم است، و آن دنیای حسی كه با انتزاع بیان می شد، ولی حسی بود كه می توانست ارتباط برقرار كند و به دل مخاطب می نشست. به هر حال نمی شود همه را راضی كرد، طبیعتا خیلی از سلیقه ها هم بوده اند كه نتوانسته اند با كار من ارتباط برقرار كنند، ولی وقتی نسبی نگاه می كنم و این سال ها را مرور می كنم، حتی نقاشی انتزاعی هم كه كار می كردم مخاطب با آن ارتباط برقرار می كرد. شاید در این سال ها چون خودم از درون به بیرون آمده ام، یعنی تجربیاتم، رفتارم یا درون گرایی خیلی زیادی كه داشتم به مرور زمان كم شد و به تدریج اجتماعی تر شدم و نسبت به اتفاقات بیرونی حساس تر شدم، همین اتفاقات باعث شد كه زبان كارهایم هم اجتماعی تر شوند.
یعنی برون گرایی همزمان شد با ورود فیگورهایی به كارها؟
بله. شاید عبور از آن لایه ها یا آن مه، توهم یا تصور در واقع همان عبور از همان لایه های درون گرایی و حركت به سمت برون گرایی است: برای خودم كه چنین حالتی بوده. تمام اینهایی كه در كار من به واقع اشاره هایی به فیگور هستند، فكر می كنم در آن دوره یی كه انتزاع محض هم كار می كردم وجود داشتند، فقط جرات یا جسارت اینكه نشان شان بدهم را نداشتم و حالافكر می كنم كه خیلی راحت تر می توانم آن چیزی را در درونم هست را نشان بدهم.
وقتی به كارهای تان نگاه می كنم، از همان كارهای قدیمی تر هم به نظرم می آید كه فضا یا اتمسفر در كارهای تان خیلی مهم است، آیا همیشه اتمسفر برای تان اهمیت داشته؟
همیشه برایم مهم بوده. فضا در كار من پیش می آید. فكر می كنم هر كس فضایی را پیرامون خودش دارد كه می تواند در این فضا ارتباط ایجاد بكند. در مورد خودم اول از همه سعی می كنم كه این فضا، فضای دلنشینی باشد، فضایی كه اگر كسی همنشین من است، بتواند در آن بنشیند، آرام باشد و با فضا ارتباط برقرار كند. فضا لاجرم در كارم اهمیت دارد و دوست دارم وقتی كسی می آید تا كارم را ببیند، بتواند آن را ببیند و تحمل كند، بتواند در این فضا بچرخد ویك جور در آن فضا خودش را ببیند، زندگی خودش را ببیند. از نزدیك ترین آدم ها تا دورترین شان، از كوچك ترین اتفاقات كه شاید در زندگی ام خیلی جزیی باشند تا اتفاقات خیلی بزرگی كه حتی در سطح دنیا می افتد، همه اینها برای من اهمیت دارند و مورد توجه من هستند. به همان نسبت این تعریف را دارم كه شاید دارم دنیا را هم با میكروسكوپ می بینیم و هم با تلسكوپ و به هر دو هم به همان نسبت حساسیت دارم. به همان نسبت كه قطع كارها بزرگند و از فاصله دور دیده می شوند و یك كل را نشان می دهند، به همان نسبت توجه به جزییات برایم اهمیت دارد. در زندگی خودم هم همین طور است.
در چند جا دیدم كه اشاره می شد كه آثارتان به خاطر نوع موتیف های بصری واجد روحیه زنانه است، در نوشته هایی كه من دیدم مثلابه جنین اشاره می شد كه در آثارتان زیاد تكرار می شود، آیا به نظرتان این گفته ها درست هستند؟
گفتم كه من دنبال چیز خاصی نمی گردم. اتفاقا یادم هست كه خیلی سال پیش یكی از اساتید از من پرسید كه تو حرفت چیست. من نه حرف خیلی خاصی دارم كه مثلابخواهم بیانیه یی بدهم، حرفم زندگی است، گرامیداشت زندگی است. فكر می كنم كه زندگی ای كه پیرامون ما وجود دارد، محاصره شده، توسط نیروهایی كه مخربند، یكی از این نیروها، تمدن است، تكنولوژی است و این نیروها، دنیای درونی ما، دنیای امن ما را احاطه كرده اند و دارند به آن حمله ور می شوند و در كنار همه این نیروها كه با هم درگیرند، این زندگی و امید است كه ادامه دارد. حرفم این است كه زندگی را با چه می توان نشان داد، برای من فرم های جنینی نشان دهنده زندگی هستند، سمبل زندگی هستند. بیشتر دنبال همین بودم كه نشان دهم كه زندگی ارزشمند است و با وجود تمامی اتفاقاتی كه در طول قرن ها افتاده، زندگی ادامه دارد. فكر می كنم كه تعدادی از عناصر و تعاریف كلیشه یی راجع به نقاشی هست كه مورد اشاره همه است، در كار من هم اگر بگردند حتما نمونه هایش را پیدا می كنند، ولی برای من بیشتر آن روح زنانه است كه اهمیت دارد، چون زن عامل خلقت است. آن روح زنانه بی آنكه بتوان منكرش شد و اصراری بر آن داشت در كارم خودش را نشان می دهد چون من زنم، ولی واقعا اصراری بر آن ندارم. اجازه می دهم تا طبیعتم در طبیعت كارم زندگی كند.