هایپرکلابز : سایت را چندین و چند بار زیرورو کردم ولی نوشته من نبود! باورم نمیشد. گوشه پیادهرو ایستادم و با دقت بیشتر همه قسمتهای سایت را با موبایلم چک کردم. نخیر هیچ خبری از نوشته من نبود. باورم نمیشد. دوستم خودش موضوع را به من داده بود، گفته بود مطلب را طی دو روز آماده کنم، گفته بود سردبیر سایت نوشتههای مرا میپسندد. من هم با تمام گرفتاریها و مشغلهها پذیرفتم؛ یعنی اصلاً نمیتوانستم به این دوستم (نه) بگویم. چون او برای من فقط یک دوست نبود. او بود که انگیزه نوشتن را در من ایجاد کرده و همه جور حامی من بود. حالا پس از چهار پنج سال بهخوبی متوجه میشدم که همین نوشتن و حضور در عرصه هنر چقدر به من آرامش داده و باعث شده بود از یک موجود بیحوصله و عصبی، به انسانی آرام و خوشبین تبدیل شوم. یادش به خیر روزهای اولی که باهم دوست شده بودیم هر وقت عصبانی میشدم، او مرتب این جمله را تکرار میکرد: زود قضاوت نکن! آنقدر گفت و گفت تا این جمله ملکه ذهنم شد و حالا در گوشه این پیادهرو وقتی دیدم نوشتهام روی سایت نیست، بااینکه بسیار ناراحت شدم، زیر لب زمزمه کردم زود قضاوت نکن، زود قضاوت نکن.
خیلی دلم گرفت. نمیفهمیدم چرا این اتفاق افتاده، معمولاً اگر آثار من مشکلی داشت از طرف سایت با من تماس گرفته میشد. سابقه نداشت بیهیچ تماسی نوشتهام حذف شود.
خواستم پیامکی به دوستم بزنم و علت را از او بپرسم. خواستم تلفن بزنم و سؤال کنم چه مشکلی پیشآمده ولی هیچ کار نکردم. بادلی گرفته و غمگین کارهایم را انجام دادم و به خانه برگشتم.
اصلاً حوصله نداشتم. دلمرده و افسرده به کارهایم رسیدم. در فاصله یکی دو ساعت صد مرتبه سراغ موبایلم رفتم. انتظار داشتم دوستم تماس بگیرد یا پیامی بزند ولی هیچ خبری نبود. احساس میکردم دنیا دچار سکون شده است. بیشتر از بیتوجهی دوستم ناراحت بودم.
سعی کردم به خودم مسلط باشم. سراغ کامپیوترم رفتم. تصمیم گرفتم یک متن تایپ کنم و برای دوستم ایمیل کنم و مشکل را از او بپرسم. ایمیلم را باز کردم. دیدم در پوشه draf یک مورد هست. تعجب کردم. من معمولاً آدم منظمی هستم و دوست دارم در فضای مجازی هم مثل دنیای واقعی همهچیز مرتب و منظم باشد. به همین دلیل هیچ مطلب و ایمیل اضافی را نگه نمیدارم. پوشه را باز کردم. مطلبی بود که برای دوستم نوشته بودم! چند لحظه خشکم زد. باورم نمیشد؛ یعنی من ایمیل را نفرستاده بودم! سریع پوشه ایمیلهای ارسالی را چک کردم و متوجه اشتباهم شدم. روز قبل وقتی مطلب را آماده کرده بودم آنقدر عجله داشتم که فراموش کرده بودم بعد از آماده کردن ایمیل، دکمه ارسال را بزنم و مطلب من همانجا مانده بود.
سریع مطلب را ارسال کردم. پیامی به دوستم زدم و ماجرا را خیلی خلاصه شرح داده و عذرخواهی کردم. از او خواستم از سردبیر سایت هم بابت تأخیر عذرخواهی کند.
دوستم سریع پاسخ داد. متوجه شدم که منتظر بوده، گفت: به سردبیر توضیح داده که سرم شلوغ است ولی مطمئن بوده مطلب را آماده میکنم. نیم ساعت بعد نوشتهام روی سایت بود و پیام تشکر سردبیر درگوشیام. خوشحال بودم. خیلی خوشحال نه به خاطر درج مطلبم در یک سایت، به خاطر اینکه زود قضاوت نکردم و زمانی که ناراحت و عصبانی بودم به دوستم چیزی نگفتم. به خاطر اینکه توانسته بودم بر خشمم غلبه کنم، به خاطر اینکه زود تصمیم نگرفته بودم و به خاطر اینکه دوست عزیزم را بیدلیل ناراحت نکرده بودم. نشستم و با لذت مطلب خودم را روی سایت خواندم و همزمان جملات نوشته بعدیام را در ذهن مرور کردم. نوشتهای بانام: زود قضاوت نکن!
سعیده شریفی
اسفند 1394