هایپرکلابز : شهاب حسینی بعد از سالها بازیگری که اتفاقا در این مسیر کارنامه قابلقبولی دارد و ثابت کرده بازیگر خوبی است، به فیلمسازی روی آورد. البته ساخت فیلم توسط بازیگران سینما، وسوسهای است که دستکم برخیها آن را جامهعمل میپوشانند. شهاب حسینی هم با ساخت فیلم «ساکن طبقه وسط» ثابت کرد چنین وسوسهای دارد. منتها آن چیزی که بیننده را کنجکاو میکند، این است که آیا شاهد فیلم دوم او خواهیم بود و این حرکت ادامهدار خواهد بود؟ ضمن اینکه فیلمنامهای که در فیلم نخست خود انتخاب کرده، بنا برگفته خودش بیانگر دغدغههایش در عرصه سینماست. با توجه به اکران فیلم «ساکن طبقه وسط» با او به گفتوگو نشستیم:
دغدغه فیلمسازی دارم
واقعا دغدغه فیلمسازی دارید یا کار دلی انجام دادید؟
از شما تشکر میکنم که واژه «فیلمسازی» را به کار بردید و نه «کارگردانی» را.
چرا؟
چون کارگردانی بیشتر یک عنوان محسوب میشود؛ ولی به نظر من فیلمسازی، دغدغه است. اگر بخواهیم برای هر حرفهای، مسیر متعالی همراه با تکامل را در نظر بگیریم، تصور میکنم در سینما نزدیکشدن به اصلیترین پایههایی که در فیلمسازی همیشه مطرح میشود، کارگردانی است. به عنوان مثال بازیگرانی در سینما هستند که به کارگردانهای خوب تبدیل شدهاند. این نکته برای من ارزش و اهمیت دارد. تصور میکردم اگر روزی قرار باشد مسیر فعالیت هنریام به شکل متعالی ادامه یابد و در جهت تکامل پیش برود، آینده آن را فیلمسازی میدانم؛ یعنی به تالیف رسید و باورها و نگرش خود را به تصویر کشاند.
البته این نکتهای که بهآن اشاره کردید، شکل آرمانی و مطلوب است. هرچند نمونههایی در تاریخ سینما داریم که بازیگران صاحبسبک، کارگردانان خوبی نشدند. اما عکسش هم وجود دارد که نمونه قابل ستایش آن، کلینت ایستوود است که هم بازیگر و هم فیلمساز خوبی است و تا امروز حرفی برای گفتن داشته.
به نکته درستی اشاره کردید. کلینت ایستوود نمونه مناسبی است. همین نمونه کافیست که امید داشته باشیم در این مسیر قرار گیریم.
ظاهرا با ساخت فیلم «ساکن طبقه وسط» وارد مسیر موردعلاقهتان شدید. اما آنگونه که فیلمنامهنویس فیلم اظهار کردند، 10سال پیش قرار بود همین فیلمنامه را آقای محمدهادی کریمی کارگردانی کنند و شما بازیگر آن باشید. اما ظاهرا نتیجه عکس شد؟
بله. آنموقع چنین قصدی وجود داشت. منتها هنگامی که من فیلمنامه را خواندم، آنقدر هیجانزده شدم که گفتم دوست دارم این فیلمنامه را بسازم.
در دنیای فیلمتان سعی کردید به حد اعلای تفکر بشری، از خاوردور گرفته تا باختر نقب بزنید تا در جستوجوی انسان کامل باشید و در حقیقت به مدینهفاضله بپیوندید. طرحی که روی پیراهن بازیگر نخست فیلم نقش بسته، برگرفته از تابلو «خلقت انسان» میکلآنژ است. درواقع قهرمان فیلم، قلههای تفکر جهان- شرق و غرب - را درنوردید تا بتواند به آرامش برسد. اینگونه نگاه حاکی از جسارت نیست؟
شما وقتی وارد وادی هنر میشوید، بیش از هر چیز دیگر عشق را میتوانید تجربه کنید. پای عشق که به میان میآید، مرزها، نژادهای مختلف و تفاوتها از بین میروند. کلیت فیلم کثرتی است که در قالب وحدت متجلی میشود. همانچیزی که منظور پروردگار در آفرینش بوده. یعنی در عین کثرتی که میبینید همهچیز در یک مسیر درحال حرکت است.
یعنی آفرینش تا امروز سیر خطی داشته است؟
بله. ما همه روی به سوی مقصدی داریم. از خداییم و بهسوی او بازمیگردیم. وقتی پای هنر به میان میآید که آبشخور اصلی آن عشق است، دیگر برایتان اهمیت ندارد چه میگویید. فرهنگ شرق و غرب در تعاطی با اشتراکات انسانی مرز نمیشناسد. مفاهیمی مثل عشق، نفرت، خیانت، وفاداری، شهامت و بزدلی مرزها را درنوردیدند. در حقیقت در فیلمنامه، آقای کریمی روی موضوعی در جغرافیای خاصی دست نمیگذارد.
دغدغه فیلمسازی دارم
اما ارجاعات در این فیلم آنقدر زیاد است که برای آن میتوان فیلمی جداگانه ساخت؟
انسان در طول حیات گستره دریافتهایش بیشتروبیشتر میشود. به عنوان مثال وقتی میخواهید لباسی را از فروشگاه کوچکی بخرید راحتتر به انتخاب دست میزنید تا زمانی که وارد فروشگاه فوق بزرگ میشود. چون تنوع آنقدر زیاد است که انتخاب را سختتر میکند. انسانها در دورههای گذشته رسیدن به حقیقت برایشان سادهتر بود. مثلا از طریق خوانش کتابها، تلمذ استادی بزرگ یا با سفرهای متعدد به آنچه میخواستند، دست مییافتند.
اما انسان امروز کارش از انسان دیروز سختتر است. چون با حجم گستردهتری از اطلاعات روبهرو است. بنابراین فیلم «ساکن طبقه وسط» اشارهای معنایی به زیست انسان امروزی میکند که همان سرگشتگی است. حالا چرا من این المانها را در نظر میگیرم، چون فیلمنامهای است که توسط همنسل خودم نوشته شده است. ما در مقطعی که رشد کردیم و باورهایمان شکل گرفت، سرگشتگیهایی از همین جنس را تجربه کردیم. بحث تقابل فرهنگ غرب و شرق نبوده، بلکه بحث تعدد چیزهایی بوده که در شکلگیری شخصیت ما موثر بودند. به عنوان مثال گرایشات آرمانی و ایمانی در ما به وجود آمده، اما باعث شده تمایل پیدا کنیم به سینما، موسیقی و کلا هنر. ما تنها کاری که باید میکردیم این بوده که میان اینها تعادل برقرار کنیم.
متوجه ارجاعات فیلمتان شدم. اینکه مثلا در فیلم بهجای استفاده از افراد مشهوری همچون «لیدیگاگا»، از «بوچلی» نام بردید یا از گروه پینکفلوید که با حرکت خودشان جریان آموزش را در انگلستان زیر سوال بردند، یاد کردید. اما بحث من چیز دیگری است؟
مثلا پینکفلوید در آلبوم The Wall میپرسد اصلا بلای خانمانسوزی همچون جنگجهانیدوم چرا باید اتفاق بیفتد؟ جنگجهانیدوم از سال 1939 شروع و در سال 1945 تمام شد. اما آثار مخربش تا 50سال بعد هم ادامه داشت. بههرحال هنر میتواند آگاهیبخش باشد. یعنی درواقع از همه عناصر سرگرمکننده استفاده میکند تا به اعتلای انسانیت کمک کند و در پیشبرد انسانها و جوامع گامی هرچند کوچک بردارد. کمااینکه این فیلم میتواند موضوعاتی را طرح کند تا مخاطب دنبال آن برود و در موردش اطلاعات بیشتری کسب کند و دستکم اینکه به دانش خود اضافه کند.
میخواهم با فیلم «هامون» مقایسهای کنم. فیلم «هامون» در دهه 60خورشیدی به همین سرگشتگی انسان امروزی اشاره کرد که خیلی جلوتر از زمان خودش بود. اما در فیلم «ساکن طبقه وسط» آنقدر تعداد نماها و ارجاعات زیاد است که تماشاگر میماند. کاتهای پیدرپی و مداوم خود را دارد. شخصیت نویسنده میل به جاودانگی دارد، کتاب زیاد میخواند، اما خصلتهای ناپسندی دارد، مثل صحنهای که با حرکات انگشتان دست زنی متوجه میشویم که به زنش خیانت کرده و در نهایت زنش از او جدا میشود. در حقیقت شخصیتی است که در تضاد با آرمانهایش است؟
به دلیل حجم شرایط امروزی ماست. به فیلم «هامون» اشاره کردید که در زمان خودش فیلم پیشرویی بود. روایت جذابی داشت و بیگمان جزو 10فیلم برتر تاریخ سینمای ایران است. آقای مهرجویی هم در آن زمان فیلمی را براساس شرایط ساختند که سیالیت ذهن در آن وجود دارد. اما اگر سادهتر روایت میشود بهخاطر فضای کلی جامعه هم هست. فضای کلی جامعه در دهه60 با امروز متفاوت است. اگر 10سال دیگر کسی بخواهد فیلمی در مورد جریان سیال ذهن بسازد، قطعا «ساکن طبقه وسط» در مقابل آن فیلم سادهای خواهد بود. چون باز تغییر خواهد کرد. واقعیت این است که شخصیت فیلم جدا از دنیای امروزی ما نیست. اصولا من به آثاری علاقهمندم که مخاطب را بیش از اینکه وادار به قضاوت کند، در مورد خودش به چالش بکشاند.
یعنی درگیر شود؟
بله. همه ما، محصول تفکر و اندیشه خودمان هستیم. حضرتعلی(ع) میفرمایند: «عاقبت همان میشوی که میاندیشی» به همین دلیل احساس میکنم اگر آثار هنری و سینمایی بتوانند انسانها را بدون درنظرگرفتن شرایط اطرافشان با خودشان و دنیای عظیم درونشان - که بهتماممعنا عظیم است - نزدیک کنند، کار بزرگ و قابل دفاعیاند. اگر هرکس در زندگی خود موفق به شناخت خودش شود به نظرم «فلک از بهر عاشقان گردد/ بهر عشقست گنبد دوار». بههرحال چون تمام آن چیزی که هست، پیرو اندیشههاست. پس اگر هر اثر هنری این مسایل را مدنظر بگیرد که سرچشمه مسایل را مورد تغییر و تحول قرار دهد که همان تفکر انسانهاست، میتواند گامی در مسیر بهبود این شرایط اسفناک امروزی بردارد.
خوشبختانه «ساکن طبقه وسط» فیلم دختر و پسری نیست. ذهنیت و واقعیت را به نمایش میگذارد که کار سختی در سینماست؛ شروع فیلم با زایش و در حقیقت آفرینش انسان است و... به این ساختار چطور رسیدید؟
به نظرم این سوال را باید از نویسنده فیلمنامه بپرسید. از دکتر کریمی بپرسید که در چه حالی بودند که این فیلمنامه را نوشتند. در حقیقت ایشان ساختار اصلی فیلم را در فیلمنامه جاری کردند. همه این ذهنیات و واقعیات در فیلمنامه موجود است. من تنها کاری که انجام دادم این بود که آنها را به همان شیرینیای که در فیلمنامه بود به تصویر درآوردم. در حقیقت دکوپاژم را در تضاد با پیچیدگیهای ظاهری فیلمنامه، خیلی ساده انتخاب کردم. چون خواستم پیچیدگیهای دیگری را اضافه نکنم.
دغدغه فیلمسازی دارم
خودتان اصرار داشتید همراه کارگردانی، نقشها را هم بازی کنید؟
بله.
به چه دلیل؟
شاید دلیلش این بود که نقشها 10سالی است که درونم تهنشین شدهاند. در حقیقت با فیلمنامه مانوس شدم. باور میکنید خواندن فیلمنامه «ساکن طبقه وسط» برای دوستان من یک تفریح بود. حرف کم میآوردیم میگفتم حاضرید مثل رادیو آن را اجرا کنیم. چون آن زمان این تصور را نداشتم که این فیلمنامه ساخته شود! گفتم دستکم بگذارید حظ شنیداری از آن ببریم.
البته این فیلمنامه خارج از دغدغههای دکتر کریمی نیست و ظاهرا شما هم چنین دغدغههایی دارید. چون در کارنامه بازیگریتان نمره قبولی گرفتید.
ممنونم. به همین دلیل از دکتر کریمی خواستم اجازه دهد هر چیزی را که خداوند تا به امروز در کارم به من عطا کرده است- از شهرت گرفته تا محبوبیت- بهعنوان پیشکش در خدمت مفهومی قرار بدهم که زیبایی به رشته تحریر درآید. دکتر گفتند 24ساعت نوشتن این فیلمنامه طول کشید و بعد از اینکه تمام شد سهروز خوابیدم و استراحت کردم. حتی میتوانم بگویم این فیلم الهام بود که به ذهن دکتر کریمی متبادر شده. بنده حقیر هم تلاشم بر این بوده که این فیلمنامه درخشان را به مخاطبان عزیز بهدرستی برسانم.
انتهای فیلم چگونه تمام شد؟
مومنگونه.
چرا لباس احرام میبینیم؟
آن ملحفه سفید است، اما تداعیکننده احرام است. چون در دین اسلام آن لباس نشان از عاریبودن از هر چیز زمینی است.
واقعیت این است که کفن است و دستآخر نویسنده میمیرد؟
از دریافتهایی که از فیلم داشتید خوشحالم. امیدوارم مخاطب هم همین دریافتها را داشته باشد. به خدا قسم که آنقدر در زندگی الطاف آشکار و نهان خداوند شامل حال همه ما شده که اول فیلم گفتیم خدایا تو خدایی و ما بنده. چهکار میتوانیم برای تو بکنیم.
خب واقعا چه میتوانستید بکنید؟
هیچکاری نمیتوانیم بکنیم، جز اینکه اول هر کاری نیتمان خدایی شود. به امید اینکه در پیشگاه او هابیلوار باشیم و نه همچون قابیل. امیدواریم که این اثر بتواند دوباره برای ما او را یادآوری و تداعی کند. بهعنوان تشکر در زمان ساخت فیلم سیاوشوار از دل آتش گذشتیم، طوری که خیلی مسایل اتفاق افتاد و شرایط عجیبی بر فیلم حاکم شد.
چه مسایلی؟
مسایل مالی، ضیق زمان و... . حتی در مقطعی فیلمبرداری قطع شد ولی خوشبختانه همهچیز معجزهآسا ادامه پیدا کرد و کار تمام شد؛ در آن مقطع آقای پازوکی که یکی از سرمایهگذاران فیلم هستند پیشنهادی مطرح کردند. گفتند جای زیبایی در نزدیکی شاهرود به نام جنگل ابر داریم که به درد فیلم میخورد. درآنجا با لوکیشنی که مثل مادر سخاوتمند بود، مواجه شدیم.
..