خدا...حافظ زشتها!- هایپرکلابز

ليلا س 10 سال پیش
خدا...حافظ زشتها!- هایپرکلابز هایپرکلابز :

به دنیا که آمد جوجه‌اردک بود. زشت بود، و متفاوت. تنها همین.
چه زشتی هم… زشت‌تر از همه‌ی جوجه‌های یک طویله!!!
و چقدر زشت‌ها را دوست ندارند، جوجه مرغ‌ها و جوجه خروس‌های طویله‌ها.
همین که شبیه‌شان نبود، با او بازی نمی‌کردند. آزارش می‌دادند، به پر و بالش نوک می‌زدند و می‌خندیدند به زشتی‌اش. همه، حتی بوقلمون‌های زشت و الاغ‌های بارکش!
و چقدر از تفاوت‌هایش ناراضی بود، چقدر ناراحت، چقدر خودش را دوست نداشت… و چقدر از آفرینشش ناراضی بود… خدای من، چقدر احمق بود…!
چقدر دوست داشت مرغ‌ها و خروس‌ها دوستش داشته باشند و جوجه‌ها هم‌بازی‌اش شوند، آن هم در طویله‌ای تاریک و سرد… به همین هم قانع بود! قانع؟! اصلا تمام آرزویش همین بود…!
تنها بود. خیلی تنها بود. فکر می‌کرد کم است برای این طویله! و چقدر طویله کم بود برای او…
همین‌که دوستش نداشتند، همین‌که هیچ دوستی نداشت، همین‌که زشت بود، همین‌که تنها بود، همین‌که،‌ همین شد که رفت، از طویله‌ی تاریک و سرد، به آن‌سوی جنگل‌های انبوه…
زشت بودنش، چه زیبا شده بود…
تنها بود، خسته، گرسنه، و چقدر احساسِ بدبختی می‌کرد… و واقعاً هم بود! بدبخت بود که در دلِ خوشبختی، نمی‌فهمیدش.
همین‌که در میان گاوهای شیرده که شیرشان را می‌دوشند و اسب‌های سواری و گاری و مرغ‌های تخمگذار نبود، و حالا نه شیرش را می‌دوشند و نه سوارش می‌شوند و نه مجبور است برای دانه‌ای گندم برای کسی تخم بگذارد. همین که خوشبخت بود…
جنگل با تمام وسعت و زیبائی‌اش، قانونش اما قانونِ جنگل است. جنگل زیبائی دارد، و زیبائی فریبندگی را. شکارچی دارد و شکارچی سگ‌هایش را!
اما… کسی زشت دوست ندارد، حتی سگ‌ها. به خصوص سگ‌ها!! زشت بودنش، چقدر زیبا بود…
همین‌که سگ‌ها شکارش نکردند، برای اولین بار فهمید:‌‌ “خدایا، خدای خوبم… چقدر خوب است که کسی زشت‌ها را نمی‌خواهد، حتی سگ‌ها…”
دنیا همیشه پر از شکارچیان و سگ‌هائیست که برای زیبائی‌ات دندان تیز کرده‌اند!
مثلِ تمام چیزهایی که تمام می‌شوند، زمستانِ سرد هم تمام شده بود، و جوجه اردکِ زشت، حالا دیگر قویِ زیبائی شده بود، زیبا، بزرگ و نیرومند، حالا دیگر در آن اوج، حتی دست سگ‌ها هم به او نمی‌رسید…
زشت بود، که اگر نبود، خیلی پیش از این که بال بگشاید و پرواز کند، طعمه‌ی سگ‌ها و گرگ‌ها شده بود. که اگر نبود، در طویله‌ای بود و همدمش می‌شدند جوجه مرغ‌ها و جوجه خروس‌ها! زشت بود، که اکنون زیباست…
اگر جوجه اردک زشتی، اگر احساس می‌کنی در میان مرغ و خروس‌ها به دنیا آمده‌ای، اگر تنها مانده‌ای، بدان. و فقط بدان که گاهی برای رسیدن به زیبائی، برای پرواز کردن، زشت باید بود. زشت باید بود، تا بود، بود و زیبا شد. تا بمانی، تا خودت بمانی، تا چشم ندوزند به تو، سگ‌ها و گرگ‌های در لباسِ‌آدمی، که خودت بمانی، که بهار خواهد آمد… که بمانی و روزی، روزی از فرازِ این همه زمستانِ سرد، بیایی بال بگشایی، و پرواز کنی بروی تا اوجِ قله‌هایِ زیبایِ خوشبختی…
به تو که می‌خندند، تو هم بخند… بخند، بخند به حماقتشان و طویله‌ای که تمام داشته‌شان است. بخند که سردترین زمستان‌ها هم تمام خواهند شد روزی و بهاری هست… و بخند، بخند که خدا هست هنوز…
و بسیارند،که به، دنیا آمدند…
درست در وسطِ مرغ‌ها و خروس‌ها، اسب‌های گاری و سواری، سگ‌های نگهبان و سگ‌های گله، و سگ‌های ولگرد هم که هستند! و این همه گرگ تنها در لباسِ میش، دوستانی تلخ‌تر از هزار دشمن، و دستانشان که سردشان می‌کردند…
با این همه بود‌ها، با این همه نیست‌ها، با این همه، خوب می‌دانم، خوب می‌دانم که چقدر کم است، حجمِ این مرغداری برای وسعتِ بال‌هایشان …
خداحافظ اردک‌ها، مرغ‌ها، خروس‌ها، در قفس‌ها، سگ‌ها، سنگ‌ها، سرد‌ها، تلخ‌ها…
به خدا می‌سپارمتان، خدا… حافظ.

منبع :http://hyperclubz.com
16 نفر این را می پسندند
مشاهده 1 دنبال کننده
در حال نمایش 5 دیدگاه از 18 دیدگاه
اسحاق قنبریان اسحاق قنبریان خیلی خوب بود
10 سال پیش
مژگان مرتاض معصوم مژگان مرتاض معصوم applause
10 سال پیش
امير مهدی امير مهدی ممنون لايك.
10 سال پیش
شقایق م شقایق م عالی بود applause
10 سال پیش
حسین  فلاح حسین فلاح جالب بود ممنون
10 سال پیش
1 2 3 4 

ارسال مطلب به هایپرکلابز

انتخاب كلوب :  
نوع مطلب :
ارسال مطلب