هایپرکلابز : همیشه راوی حس قشنگتان بودم
منی که مثل قلم رام چنگتان بودم
و شعر های من از چشم هایتان رویید
که ترجمان نگاه قشنگتان بودم
"- چه خوب شد که رسیدید" با شما گفتم:
"- خوش آمدید همه عمر لنگتان بودم"
و بعد مرد تمام فصولتان من شد
و من که دل نگران درنگتان بودم،
سوال کردم :" خواهید رفت ؟" " نه! " گفتید
چطور شد که نماندید ،ننگتان بودم؟
چطور شد که چنین ساده از کفم دادید
مگر نه برکت دستان تنگتان بودم ؟
تمام آینگی هایتان دروغین بود
و پی نبردم ، ای کاش سنگتان بودم ...
" نوشته : مهرداد نصرتی "