داستان کوتاه (( مسافر ))- هایپرکلابز

محمد صادقی 8 سال پیش
داستان کوتاه (( مسافر ))- هایپرکلابز هایپرکلابز :

مسافر
-منصوره؟ منصوره؟!
-چیه بابا؟ چرا خونه رو گذاشتی روسرت؟ باز ما خواستیم یه جایی بریم ها! ببین اگه گذاشتی با اعصاب آروم حاضربشم!
-خب اون پیراهن طوسی رو میخوام که به کت و شلوارم میخوره! کجا گذاشتیش؟
-اونو شستم اطو نداره یکی دیگه تنت کن حالا.
-خانم جان نمیشه که آخه، اون باهاش ست میشه .
-ببین تو این هیری ویری داری چکارمیکنی !،خب بذار این بچه ها رو حاضرشون کنم الان برات اطومی کنم. من ازدست تو دق نکنم خوبه والا.
-منصوره چرا انقدرشلوغش می کنی؟ شماها قراره با ماشین دایی گرامیتون تشریف ببرین عروسی . نمیگی که من با این ترافیک تهران چطوری باید خودمو به موقع به تالار برسونم؟
-خب به من چه ربطی داره که جنابعالی ماشین ندارین؟ حالا هم مشکل خودته انقدر هم شلوغش نکن یه کم دندون رو جیگربذارهمه چی درست میشه.
**
(( سید خندان یه نفر حرکت ! سید خندان یه نفرحرکت! بدو حرکت کردیم ها!))
با صدای دورگه راننده ی خط کرایه ای ، یه لحظه به خودآمدم!
امروز عروسی دعوت داریم و منصوره ( همسرم ) به اتفاق بچه ها ، قرار بود با ماشین دایی همسرم راهی تالارشوند. و من درحالیکه کت و شلوارمرتب و همان پیراهن طوسی را که کلی همسرم تلاش کرد تا درآن فرصت کوتاه اونو اطوکنه را پوشیده بودم، منتظربودم تا خود را با تاکسی های کرایه ای به سید خندان برسانم . البته قرارمن با منصوره این بود که من زودتر حرکت کنم و وقتی به نزدیکی تالاررسیدم، منتظرباشم تا همسر و بچه ها هم برسند و به اتفاق وارد تالارشویم.
(( سید خندان حرکت . یه نفرسید خندان...))
با خوشحالی به طرف راننده حرکت کردم.
-ببخشین آقا ماشینتون کدومه ؟ من سید خندان میرم.
راننده که هیکل درشتی داشت و بازوهای کلفتش اززیرآستین کوتاه تی شرت عرق کرده اش خودنمایی میکرد، نگاهی به من کرد و گفت: (( برو تو اون پراید سفید بشین تا بقیه بیان.))
با تعجب نگاهی به وی کرده و گفتم: (( مگه نگفتین یه نفرسید خندان!..))
-آقای عزیز چقدرچک و چونه میزنی برو سوارشو الان مسافرمیاد حرکت می کنیم .
انگارچاره ای نبود و باید اطاعت می کردم. سلانه سلانه به طرف ماشین حرکت کرده و قبل ازسوارشدن یک بار ازتوی شیشه اتومبیل خودم رو براندازکردم. سپس به آرامی در را بازکرده و سوارشدم. هرم گرمای داخل خودرو وحشتناک بود و درآن وضعیت حسابی کلافه شده بودم.
صدای راننده مرتب شنیده میشد . ولی انگارخبری ازمسافرنبود که نبود. به ساعتم نگاه کردم .هنوز وقت داشتم، اما باید زودترمی رسیدم تا بتوانم با همسرو بچه ها وارد تالاربشوم.
شیشه را پایین کشیده و سرم را از پنجره خارج کردم.
-آقای راننده ؟ تا کی میخواین صبرکنین؟
راننده ، نگاه خشم آلودی به من کرد و سبیلش را با عصبانیت جوید.
-داداش چرا انقدر عجولی؟ خب نمیتونم با یه نفرحرکت کنم که. میخوای دربستی بریم؟
-نه عزیز جان لازم نیست صبرمیکنم.
دوباره صدای راننده بلند شد: (( سید خندان حرکته ها..یه نفرسید خندان))
راستش انقدرکه ازدروغ گفتن اینها کلافه بودم از دیررسیدن احتمالی به تالارنگران نبودم. اما اینکه توروز روشن جلوی چشم مردم اینطوری همه رو فیلم میکنن تا مسافرجمع کنند، صورت خوشی نداره.
یه لحظه نگاهم به عابری افتاد که به ماشین های گذری اشاره میکرد : ((سید خندان. سیدخندان))
تا تصمیم گرفتم که اورا صدا کنم تا کنارمن نشسته و منتظربقیه مسافرین باشیم، یک خودرو شخصی با سرعت کنارش ایستاد و اوهم سوارشده و حرکت کرد.
یک لحظه به فکرفرو رفتم... چرا به فکرخودم نرسیده بود؟! الان بیست دقیقه بود که تو گرمای کلافه کننده داخل خودرومنتظربودم و تازه مشخص هم نبود که تا کی باید صبرکنم.اما اون آقا همین الان آمده و خیلی زود به طرف مقصد حرکت کرد.
به آرامی ازماشین پیاده شدم.
راننده متوجه شد و جلو آمد..
-کجا میری داداش؟ بشین دیگه داریم حرکت میکنیم.
حس کردم بحث کردن با او بی فایده است. اصلا" تواین ساعت مسافر به سختی پیدا میشد!
-گرمم شده داداش همین جا هستم.( اما درحقیقت این حرف دلم نبود! تصمیم داشتم مثل همان آقای مسافر عمل کرده و با خودروهای عبوری خود را به مقصد برسانم.)
صدای زنگ گوشی همراهم بلند شد.
(منصوره ،همسرم بود.)
-سلام منصوره . من منتظرماشین هستم.
-ما داریم راه می افتیم ها. دیرنکنی سعی کن زودتر برسی تالار.
-باشه عزیزم الان هرطورشده حرکت میکنم.
درهمین گیرو داریک ماشین شخصی مقابل صف کرایه های تاکسی توقف کرد و اشاره کرد سید خندان.
ازخوشحالی میخواستم جیغ بکشم. قدمهایم را تند کردم و سریع سوارصندلی عقب شدم.
-سلام آقای راننده . خداخیرت بده الهی. حرکت کن.
ولی ناگهان درعقب بازشد و دستی بازوهایم را محکم فشارداد!
-بیا پایین آقای عزیز داریم حرکت میکنیم. (( همان راننده درشت هیکل تاکسی کرایه ای بود))
راننده با تعجب نگاهی به من کرد و گفت: ((آشنای شماست؟!))
شانه هایم را بالا انداختم وگفتم : ((نه بابا آشنا کجاست . شما حرکت کن))
اما یه لحظه راننده قبلی صدایش را بلند ترکرد.
-مگه من میذارم با این یارو بری؟ بیا سوارشو داریم حرکت میکنیم.
-ولی آقای محترم من کار و زندگی دارم دیرم شده. یه ساعته شما بنده روعلاف خودت کردی!
راننده دومی که شاهد بگومگوی ما بود پیاده شد و جلو آمد و درحالیکه عصبانی شده بود گفت: (( اصلا" ایشون دلش نمیخواد سوارماشین شما بشه مگه زوره؟))
راننده هیکلی یک لحظه ازکوره دررفت: (( مگه اینجا شهرهرته داشم؟ کورخوندی که مسافرای این خط رو توربزنی))
دریک لحظه بگومگوی آن دو بالا گرفت و بهم نزدیک شدند و من که نمیخواستم کارازاین خراب تر شود، پیاده شدم و خواستم که سریع ازمعرکه خارج شده و هرطورشده خودم را به سید خندان برسانم. اما دیگردیرشده بود.
راننده اولی بازوی مرا گرفت و مثل پرکاهی به طرف ماشین برد. ((بدو سوارشو حرکت میکنیم.))
اما راننده دومی که حس میکرد تحقیرشده است از طرف دیگر آستین کت مرا گرفت و ازحرکتم جلوگیری میکرد.(( مگه ازرو نعش من رد بشین. این مسافرمنه خودش تو ماشین نشسته باید با من بره سید خندان))
دریک لحظه سروصدای دوراننده تبدیل به فحش و عربده کشی شده و درحالیکه من میان آنها بودم ، درگیری سختی بینشان به وجود آمد. تا خواستم دخالت کنم،مشت راننده قوی هیکل اولی اشتباها" روی بینی ام اصابت کرد و آن دیگری درحال درگیری بی اختیاریقه کتم را پاره کرد و تا به خودم بیام، تبدیل شدم به فردی کتک خورده با بینی خون آلود و لباسهای پاره شده!
مردم ازدحام کرده و سعی داشتند تا آنها را ازیکدیگرجداکنند.
درهمان لحظه صدای زنگ تلفن همراهم مدام شنیده میشد.( منصوره ، همسرم بود) و من مانده بودم که با آن وضعیت عجیب و بینی زخمی و لباسهای پاره چه باید بکنم.
پایان
محمد صادقی
تیرماه 1394





منبع :http://hyperclubz.com
24 نفر این را می پسندند
مشاهده 0 دنبال کننده
در حال نمایش 5 دیدگاه از 12 دیدگاه
** * ** * مثل همه داستاناتون خوب بود
8 سال پیش
مجيد عباسي مجيد عباسي laughing قشنگ بود ممنون ، يكي نيست بگه خب خسيس يه شب كه هزار شب نميشه يه آژانس بگير راحت با زن و بچه‌ات برو عروسي happy ممنونم جناب صادقي
8 سال پیش
ستاره صابری ستاره صابری بامزه بود ولی ته قصه تون خیلی درد داشت ممنون
8 سال پیش
مینا کاشفی مینا کاشفی خیلی زیباست ممنون آقای صادقی گرامی..همیشه نوشته های قشنگتون رو دنبال میکنم و لذت می برم..
8 سال پیش
ا ف ا ف خیلی بامزه بود ممنون
8 سال پیش
1 2 3 

ارسال مطلب به هایپرکلابز

انتخاب كلوب :  
نوع مطلب :
ارسال مطلب