هایپرکلابز : ماخنده را بمردم بیغم گذاشتیم
گل را بشوخ چشمی شبنم گذاشتیم
قانع بتلخ و شورشدیم ازجهان خاک
چون کعبه دل بچشمه زمزم گذاشتیم
مردم بیادگار اثرها گذاشتند
ما دست را بسینه عالم گذاشتیم
چیزی بروی هم ننهادیم در جهان
جز دست اختیار که بر هم گذاشتیم
دادند گر عنان دو عالم بدست ما
از بیخودی زدست هماندم گذاشتیم
الماس بی نمک شده بود از موافقت
تدبیر زخم وداغ بمرحم گذاشتیم
بیحاصلی نگر که حضور بهشت را
از بهر یکدودانه چو ادم گذاشتیم
(صایب) فضای چرخ مقام نشاط نیست
بیهوده پا بحلقه ماتم گذاشتیم