داستان کوتاه ( قاصدکی در باران )- هایپرکلابز

محمد صادقی 7 سال پیش
داستان کوتاه ( قاصدکی در باران )- هایپرکلابز هایپرکلابز :

قاصدکی درباران.......
چقدر بی حوصله ام...انگار تموم دنیا متوقف شده... انگارازکاروان شب صدای سکوت شنیده میشه! سکوت؟ آره سکوتم شنیدنیه... یه عالمه راز توشه... شب باز اومده با کاروانی طولانی که تا سپیده صبح امتداد داره... کنارپنجره میرم...بیرون داره بارون میاد یه بارون قشنک.. همیشه صدای بارون رو دوس داشتم... بهم آرامش میده و امشبم یکی از هزاران شب های طولانی و کسل کننده س... صدای نفس بارون میاد ....صدای خسته ای که آروم می باره.... رو درختا...گلها... حیاط قدیمی خونه هم انگار غمگینه مثل من....وای خدا چی دارم میگم چقدر حرف زدم با خودم انگار دیوونه شدم... دلم میخواد برم زیر بارون تا اشکامو کسی نبینه.... انگار یه صدا میاد!........ آره صدای قدمهای آرومی که با بارون قاطی شده.... پنجره رو باز میکنم... وای خدای من! یه قاصدکه.... یه قاصدک قشنگ که تموم تنش زیر بارون خیس خیس شده.... آروم دستامو می برم جلو اونم چیزی نمی گه.... خودشو تو دستام قایم می کنه می ترسه نجاتش ندم... می ترسه زیر شلاق بارون مثل گل پرپر بشه.... اما من میارمش تو اتاق.... میذارمش رو قلبم تا کمی آروم بگیره و مطمئن بشه که هنوز تو این دنیای لعنتی آدمای خوب هم پیدا میشه..... قاصدک نگام می کنه... انگار یه حس عجیبی دارم .... یه وابستگی یه دلواپسی قشنگ....قاصدک انگار میخواد باهام حرف بزنه ... دلش پره.. از زمونه از همه چی و همه جا.... سعی میکنم آرومش کنم .... نمیتونم شاهد اشکای قشنگش باشم....مگه یه قاصدک کوچیک تو این دنیای به این بزرگی چی میخواد که اینقدر اذیتش کردن؟؟؟؟؟؟!.......بهش میگم پیش خودم بمونه واسه همیشه و همیشه.......اونم قول میده بمونه ... خیلی خوشحالم خیلی .... انگار یه همدم پیدا کردم... اونم خوشحاله.... ازش خوشم اومده خیلی ظریفه ....مراقبشم و واسش دعا میکنم......روزها و روزها میگذره چقدر شتابان و گاها کند ..... شتابان برای لحظه هایی که کنارمه و تو ی اتاقم میاد و کند برای دقایقی که میره تو دل طبیعت..... میره تو جنگل ها .... با نسیم بهار چرخ می خوره و همه جا سرک می کشه... خب قاصدکه دیگه نمیشه که همش مال من باشه.... خیلی بهش عادت کردم خیلی... وای اگه یه روز نباشه!..وای اگه کسی اذیتش کنه!
اما
یه شب... بازم بارون می بارید.... انگار ازتمام درو دیوار اتاق بوی انتظار میاد... دو تا چشم بارونی و نگران خیره شده به سیاهی شب... در امتداد شب ... تا عمق شب رو جستجو می کنه.... خب قاصدکش نیامده.... وای بارون تند شده ... تند تند..... باد میان درختان زوزه می کشه و انگارشب هم دیوونه شده مثل دل من ....دلم میخواد تمام نگاهم بشه فانوس روشنی واسه قاصدکم ...نکنه راه رو گم کرده باشه ؟ نکنه یه جا مونده باشه و کمک بخواد؟.... وای خدای من کجاست کجاست؟......صدای ضربان قلبم کند شده....دلم داره از جا کنده میشه.... لعنت به این شب.. به این انتظار....به این دقایق...
صبح فرا رسیده ... مثل همیشه... مثل هرروز... قاصدک خسته اومده کنار پنجره .... از کسی خبری نیست....نگران شده... از قاب پنجره به داخل اتاق خیره میشه.... انگار یه چیزی می بینه... بالاخره از شیشه شکسته پنجره میاد تو.... بی قراره بی تابه....انگار زیباتراز همیشه شده ... آخه اون ور جنگل های دور...پشت یه حصارهای چوبی ... یه نفرهست که اونو واسه خودش برداشته... قاصدک که نمیخواسته بره اما خب رفته به هردلیلی به هر بهونه ای.....و اونم قاصدک رو خیلی دوس داره شایدم بیشتر از من ... اما نه بیشتر از من نه.....من عشقم آسمونی بود... خدایی بود....دلم واسش می طپید...قاصدک حالا حتما اومده واسه آخرین بار منو ببینه و بره... آخه خیلی مهربونه دلش نمیاد که همین طوری بذاره و بره.... میاد جلو.... انگار صدای قلب کسی نمیاد.... وای انگار من هستم... انگار همه جا خاموشه همه جا سیاهه.... قاصدک رو می بینم اما نمی تونم بگیرمش....قاصدک بی تابه .. بی قرار شده....آروم میاد کنارم اما من خاموشم .... واسه همیشه واسه همیشه.....دیگه اتاق شاهد اشکام نیست... دیگه بارون رو نمی بینم که برم زیرش گریه کنم... واسه عشقم واسه خودم واسه غصه های دلم ......و این پایان منه آره پایان من.... قاصدک نگاهم میکنه انگار دلش واسم سوخته و داره برام اشک می ریزه .... صدای باد میون شاخه ها می پیچه ... انگار هوا داره سرد میشه....کم کم غروب داره میاد...قاصدک باید بره ... بره جایی که کسی منتظرشه... اون دور دورها... پشت جنگلهای دور....قاصدک به بوسه کوچیک به گونه هام می زنه و آروم دور میشه....میره توی غبارها....گم میشه ... ناپدید میشه.... بازم داره شب میاد و این بار اتاق خالی شاهد بارونی میشه که توی دونه های اون انگار اشکای کسی هم وجود داره که از تو آسمونا داره به قاصدکش فکر میکنه...
پایان
محمد صادقی
آبان ماه 1394

منبع :http://hyperclubz.com
16 نفر این را می پسندند
مشاهده 0 دنبال کننده
در حال نمایش 5 دیدگاه از 6 دیدگاه
امید قنبری امید قنبری ممنون از مطالب زیبایی که از خودتون می نویسید و کپی نیستند.
7 سال پیش
عاشق غریبه عاشق غریبه 😯
7 سال پیش
نگار عادل نیا نگار عادل نیا خیلی زیبا بود.
7 سال پیش
قاصدک * قاصدک * عالی بود ولی ای کاش هیچ وقت قاصدک هوای رفتن بسرش نمیزد ای کاش....
7 سال پیش
س ص س ص 😭😭😭😭😭
7 سال پیش
1 2 

ارسال مطلب به هایپرکلابز

انتخاب كلوب :  
نوع مطلب :
ارسال مطلب