پیامک به همسر
شوهری یک پیامک به همسرش ارسال کرد :
سلام ، من امشب دیر میام خونه ؛ لطفا همه لباسهای کثیف من رو بشور و غذای مورد علاقه ام رو درست کن … ولی پاسخی نیومد !
پیامک دیگری فرستاد :
راستی ! یادم رفت بهت ب...
پیامک به همسر
شوهری یک پیامک به همسرش ارسال کرد :
سلام ، من امشب دیر میام خونه ؛ لطفا همه لباسهای کثیف من رو بشور و غذای مورد علاقه ام رو درست کن … ولی پاسخی نیومد !
پیامک دیگری فرستاد :
راستی ! یادم رفت بهت ب...
طنز : وقتی در ترافیک گیر می افتیم
چیزهایی که اینجا میخوانید چیز خاصی نیست. چند روایت نسبتا معتبر است از روزمرگیهایی که همگی با یک هدف تکراری اتفاق میافتد…
رانندگی در شهرهای بزرگ نه تنها کار چندان راحتی نیست، بلکه از مجموعه کارها...
طنز : وقتی در ترافیک گیر می افتیم
چیزهایی که اینجا میخوانید چیز خاصی نیست. چند روایت نسبتا معتبر است از روزمرگیهایی که همگی با یک هدف تکراری اتفاق میافتد…
رانندگی در شهرهای بزرگ نه تنها کار چندان راحتی نیست، بلکه از مجموعه کارها...
غول چراغ جادو و آخرین آرزو
یک روزمسئول فروش، منشی دفتر و مدیرشرکت برای ناهار به سمت سلف سرویس قدم می زدند. ناگهان چراغ جادویی روی زمین پیداکرده، آن را لمس می کنند و غول چراغ ظاهر می شود. غول میگه: من برای هرکدام ازشمایک آرزو ...
غول چراغ جادو و آخرین آرزو
یک روزمسئول فروش، منشی دفتر و مدیرشرکت برای ناهار به سمت سلف سرویس قدم می زدند. ناگهان چراغ جادویی روی زمین پیداکرده، آن را لمس می کنند و غول چراغ ظاهر می شود. غول میگه: من برای هرکدام ازشمایک آرزو ...
لحظه های عاشقانه
زن نصف شب از خواب بیدار میشود و میبیند که شوهرش در رختخواب نیست، ربدشامبرش را میپوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین میرود،و شوهرش در آشپزخانه نشست بود در حالی که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود ....
لحظه های عاشقانه
زن نصف شب از خواب بیدار میشود و میبیند که شوهرش در رختخواب نیست، ربدشامبرش را میپوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین میرود،و شوهرش در آشپزخانه نشست بود در حالی که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود ....
داستان کوتاه/ این همه خوشبختی!
خسته و کوفته ساعت ده شب رسیدم خونه. یک روز طولانی و پرکار و کلافه کننده را پشت سر گذاشته بودم. ماشین را پارک کردم و از فکر اینکه بالاخره امروز تمام شد خوشحال بودم. د رحالی که از پلهها بالا میرفتم ف...
داستان کوتاه/ این همه خوشبختی!
خسته و کوفته ساعت ده شب رسیدم خونه. یک روز طولانی و پرکار و کلافه کننده را پشت سر گذاشته بودم. ماشین را پارک کردم و از فکر اینکه بالاخره امروز تمام شد خوشحال بودم. د رحالی که از پلهها بالا میرفتم ف...
همیشه اول نشوید!
من مسئول روابط عمومی هستم. این عنوان شغلی من در سازمانی است که مشغول به کار هستم. چندی پیش با تغییراتی که در سطح مدیریت انجام شد، مسئولین جدید تصمیم گرفتند موفقترین روابط عمومی را در هر فصل انتخاب کر...
همیشه اول نشوید!
من مسئول روابط عمومی هستم. این عنوان شغلی من در سازمانی است که مشغول به کار هستم. چندی پیش با تغییراتی که در سطح مدیریت انجام شد، مسئولین جدید تصمیم گرفتند موفقترین روابط عمومی را در هر فصل انتخاب کر...
روزی که با پاور بانک آشنا شدم!
چندی پیش یک روز تعطیل با دوستان زدیم به کوه و دشت تاکمی دور از شهر و دودودم آن نفسی تازه کنیم. نیمههای روز بود که شارژ گوشیام تمام شد. خوب در دل طبیعت نه برقی بود و نه پریز و دوشاخهای. چارهای نداش...
روزی که با پاور بانک آشنا شدم!
چندی پیش یک روز تعطیل با دوستان زدیم به کوه و دشت تاکمی دور از شهر و دودودم آن نفسی تازه کنیم. نیمههای روز بود که شارژ گوشیام تمام شد. خوب در دل طبیعت نه برقی بود و نه پریز و دوشاخهای. چارهای نداش...
آقا! بیا که بی تو، پریشان شدن بس است.
السَّلاَمُ عَلَى بَقِیَّةِ اللَّهِ فِی بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ ...
یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَ الْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ
یَا بْنَ رَسُولِ اللّه...
آقا! بیا که بی تو، پریشان شدن بس است.
السَّلاَمُ عَلَى بَقِیَّةِ اللَّهِ فِی بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ ...
یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَ الْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ
یَا بْنَ رَسُولِ اللّه...
خره و صاحب بی رحم
خری با صاحب خود گفت در راه که ای بی رحم بی انصاف بد خواه
مرا تا چند زیر بار داری؟ مرا تا چند با جان کار داری
خدا مرگت دهد تا شاد گردم ز بند محنتت ازاد گردم
...
خره و صاحب بی رحم
خری با صاحب خود گفت در راه که ای بی رحم بی انصاف بد خواه
مرا تا چند زیر بار داری؟ مرا تا چند با جان کار داری
خدا مرگت دهد تا شاد گردم ز بند محنتت ازاد گردم
...
داستان طنز کوتاه
تو اتوبان مشهد-باغچه داشتم ماشين رو با 180 تا گاز ميدادم...يه دفعه خوردم به کمين پليس... تابلو زد که بزن کنار و دلم ريخت تو شکمم..آخه شنيده بودم بيشتر از 140 ميبرن پارکينگ..از تو آينه ديدم افسره دا...
داستان طنز کوتاه
تو اتوبان مشهد-باغچه داشتم ماشين رو با 180 تا گاز ميدادم...يه دفعه خوردم به کمين پليس... تابلو زد که بزن کنار و دلم ريخت تو شکمم..آخه شنيده بودم بيشتر از 140 ميبرن پارکينگ..از تو آينه ديدم افسره دا...
|
|